کلاه فروشی روزی از جنگلی می گذشت. تصمیم گرفت زیر درخت مدتی استراحت کند. لذا کلاه ها را کنار گذاشت و خوابید. وقتی بیدار شد متوجه شد که کلاه ها نیست. بالای سرش را نگاه کرد. تعدادی میمون را دید که کلاه ها را برداشته اند.
فکر کرد که چگونه کلاه ها را پس بگیرد. در حال فکر کردن سرش را خاراند و دید که میمون ها همین کار را کردند. او کلاه را ازسرش برداشت و دید که میمون ها هم از او تقلید کردند. به فکرش رسید… که کلاه خود را روی زمین پرت کند. لذا این کار را کرد. میمون ها هم کلاه ها را به طرف زمین پرت کردند. او همه کلاه ها را جمع کرد و روانه شهر شد.
سالهای بعد نوه او هم کلاه فروش شد. پدربزرگ این داستان را
برای نوه اش تعریف کرد و تاکید کرد که اگر چنین وضعی برایش پیش آمد چگونه
برخورد کند. یک روز که او از همان جنگل گذشت در زیر درختی استراحت کرد و
همان قضیه برایش اتفاق افتاد. او شروع به خاراندن سرش کرد. میمون ها هم
همان کار را کردند. او کلاهش را برداشت، میمون ها هم این کار را کردند.
نهایتا کلاهش را بر روی زمین
انداخت.
ولی میمون ها این کار را نکردند. یکی از میمون ها از درخت پایین آمد و
کلاه را از روی زمین برداشت و در گوشی محکمی به او زد و گفت: فکر می کنی
فقط تو پدربزرگ داری؟!
منبع: http://magam-khaton.blogsky.com
یه روز همین جا توی اتاقم
یدفعه گفت داره میره
چیزی نگفتم اخه نخواستم دلشو غصه بگیره
گریه میکردم درو که می بست
میدونستم که میمیرم
اون عزیزم بود نمی تونستم جلوی راشو بگیرم
یکی هست تو قلبم که هر شب واسه اون می نویسم
اون خوابه
نمیخوام
بدونه
واسه اونه که قلب من اینهمه بیتابه
یه کاغذ
یه خودکار
دوباره شده همدم این دل دیونه
یه نامه
که خیسه
پر از اشک و باز کسی اون و نمیخونه
تو اینه عکس یه مرد نصفه نیمه است
نصفش همینجاست و یه نیمش توی ابره
پنج شنبه ها اب و گلاب و شاخه ای گل
یک نیمه از تصویر اون حالا تو قبره
اره
چی
خودم
دنبال خودم میگردم همینجا گذاشته بودمش رو طاقچه بغل قران الان هرچی میگردم نیست
مطمئنی
اره همینجا بودم
یکم فک کن
اره
اما نه زیاد
تو میدونی کجام
اره
اونجاست
جلو ائینه
نه اون من نیستم
من همیشه ریشامو میزدم اما اون ریش داره اون حتی الان میگه ...
ولش کن حوصله بحث با تو یکی رو ندارم
من
یا خودت.
گفتی دوستت ندارم گفتم شوخی نکن
گفتی عاشقت نیستم
گقتم شوخی نکن
گفتی بود و نبودت فرقی نمیکند
گفتم بازم شوخی
من حواسم به شوخی های پی در پی تو نبود
اما باور کردم روزی که شوخی شوخی جدی شد
بهت پیله کردم نمیمونی پیشم
نه میمیرم اینجا نه پروانه میشم
از عشق زیادی تو رو خسته کردم
تو دورم زدی خواستی دورت نگردم
بازم شوری اشک و لبهای سردم
من این بازی رو صد دفعه دوره کردم
نه راهی نداره گمونم قراره
یکی دیگه دستام و تنها بزاره
دیگه توی دنیا به چی اعتباره
کسی که براش مردی دوست نداره
من و بغض و بارون، سکوت خیابون
دوباره شکستم، چه ساده، چه آسون
به پاتم بسوزم تو شمع هم نمیشی
تو حوّای دنیای آدم نمیشی
غرورت گلومو به.حق حق کشیده
آدم که قسم خوردشو دق نمیده
من و تو یه عمر دو تا خط صافیم
شده عادت ما که رویا ببافیم
بشینم و عشقو به بازی بگیریم
باسه زندگی.کردنامون بمیریم
چه سخته تو تنهایی شرمنده میشیم
ماها قهرمانیم و بازنده میشیم
مثل عصر پائیزیِ'ه رنگ و رومون
باسه خیلی ها خاطره'س آرزومون