خلئی است در میان تاریکی های درونش
داره بارون میاد اما من تو خونه نشستم دوست دارم الان ماشین و روشن کنم برم بام از بالا تهران دید بزنم و پیپم و روشن کنم دودش و بدم بیرون اما نشستم پای لب تاب و از پنجره بارون و نگاه میکنم و هیچ دودی هم در کار نیست
بدم یاد از خودم از این پوچی مفرط کاش ی بی مهره دریایی صورتی بودم حد اقل در کنار دوست خوبم باب اسفنجی لحظات خوبی رو برای شما رقم میزدیم
اره
چی
خودم
دنبال خودم میگردم همینجا گذاشته بودمش رو طاقچه بغل قران الان هرچی میگردم نیست
مطمئنی
اره همینجا بودم
یکم فک کن
اره
اما نه زیاد
تو میدونی کجام
اره
اونجاست
جلو ائینه
نه اون من نیستم
من همیشه ریشامو میزدم اما اون ریش داره اون حتی الان میگه ...
ولش کن حوصله بحث با تو یکی رو ندارم
من
یا خودت.
گفتی دوستت ندارم گفتم شوخی نکن
گفتی عاشقت نیستم
گقتم شوخی نکن
گفتی بود و نبودت فرقی نمیکند
گفتم بازم شوخی
من حواسم به شوخی های پی در پی تو نبود
اما باور کردم روزی که شوخی شوخی جدی شد
من هیچوقت سر دو راهیا تصمیم نگرفتم، همیشه سر دو راهیا نصف شدم. اینی که الان داره این نوشته رو پست میکنه یک هزار و بیست و چهارم منه. خیلی وقته از بقیهم خبر ندارم. امیدوارم اونا روزای بهتریو تجربه کرده باشن...