جایی برای تنهایی

جایی برای تنهایی

داستان عاشقانه. پند اموز . حکیمانه . خنده دار- عاطفی- شعر- قصار-حرف -
جایی برای تنهایی

جایی برای تنهایی

داستان عاشقانه. پند اموز . حکیمانه . خنده دار- عاطفی- شعر- قصار-حرف -

عطر خدا





به گذشته که نگاه میکنم خوب بود او بود من بودم  پدر هم زنده بود

من حرف میزدم او میخندید و پدر هم خوشحال بود

اشپزی اش در خانه ی ما از همه بهتر بود او هر شب دعا می پخت سر سفره عشق اول برای ظهور بعد برای من بعد پدر بعد همسایه ها بعد ابی مینوشید گلویی تازه میکرد
ذکری میگفت
دست بر زانو میگذاشت یا علی میگفت
بلند میشد
وقتی میگفتم برای خودت دعا نمیکنی با خنده میگفت خدا همیشه حواسش هست 

وقتی مریض شد هیچکس دعا نمیکرد من نمیخندیدم پدر مدتها بود رفته بود سفره ای برای پهن شدن نبود فقط دستهایی بود که پشت چرخ خیاطی سوراخ سوراخ شده بود

دست هایش  عطر خدا را داشت اگر خدا عطر داشت قطعا بوی دستهای مادرم را میداد.

اهن پرستان

پسر هیجان زده روبه روی دانشگاه با یک دسته گل رز انتظار میکشید تا دختر را ببیند تا حالا این کا را نکرده بود تا حالا نیامده بود تا با دختر به خانه برگردد شوق عجیبی داشت دختر بیرون امد با دوستانش خدا حافظی کرد چند قدم دور شد و سوار ماشین غریبه ای شد پسر مات و مبهوت دختر را نظاره میکرد که در حال دور شدن بود و دسته گلی که داشت زیر فشار انگشتهای پسر له میشد .

من احمق

من واسه اون همه کار کردم

 اما وقتی نگاهش و از من دور کرد فهمیدم
بزرگترین اشتباهم رو در کل عمر انجام دادم
من عاشق شده بودم
در سنی که اقتضای سنی حکم میکرد هوسه صبر کردم

تا هوسم فرو بکشد  فرو کشید و منو قورت داد
هوس نبود

با کسی نبودم و نخوابیدم

  اما مطمئنم نبود من اون به چشم بد نمیدیدم  جرات نداشتم حتی به این موضوع فکر کنم
اما اقتضای سنی اون که 15 سالش بود
حکمی کرد که 7 بر صفر منو برد عین 7 دست
 برگه هاش همه سر تر بود

 همه حکم و من در همه دست ها تکدلم را زیر حکم های کم اون میدیدم
  که با یه بی اف گفتن جلوی دوستاش تموم میشد.
من قطره قطره اب میشدم  منتظر که منو فوت  کنه اما نکرد من فوت شدم
اون از همون اول دوسم نداشت و من تو رویای اینکه دوسم داره غرق شدم هیچوقت نخواستم قبول کنم دوسم نداره هیچوقت حتی الان
نمیتونم از مغزم دورش کنم
اون اینجاست الان کنارم نشسته و میبینه تایپ میکنم
داره بهم میخنده و من اروم گریه میکنم
19 سالم بود
اون گفت
خیلی دوست دارم
شک کردم که دروغ میگه کاش باور میشد
تا دلبستگیهام کمتر بود
الان راحت میگفتم رفت که رفت به جهنم به درک براش زیادی بزرگ بودم نتونست هضمم کنه
اما همیشه میگم من کم کاری کردم

 من  احمق بودم و هستم

همه هم بهم میگن
اون شاد
میخنده
ولش کن
اما نمیشه
میگن هیچ عشقی تو دنیا مث عشق اولی نیست
میگذره یه عمری اما از نگاهت رفتنی نیست. که نیست بخدا نیست

نمیتونم ای ایها الناس اون از ذهنم بیرون نمیره
نمیره که نمیره
اون اینجاست  تو مغزم  تو کوچه پس کوچه های دلم هر تابلویی میبینم اسم اون نوشته شده هر میدونی هر ساختمونی  فقط یه جا اسم خودم و دیدم  زیر تابلوی توقف ممنوع.