پیری برای جمعی سخن میراند.
لطیفه ای برای حضار تعریف کرد همه دیوانه وار خندیدند.
بعد از لحظه ای او دوباره همان لطیفه را گفت و تعداد کمتری از حضار خندیدند.
او مجدد لطیفه را تکرار کرد تا اینکه دیگر کسی در جمعیت به آن لطیفه نخندید.
گذشته را فراموش کنید و به جلو نگاه کنید
او لبخندی زد و گفت:
وقتی که نمیتوانید بارها و بارها به لطیفه ای یکسان بخندید،
پس چرا بارها و بارها به گریه و افسوس خوردن در مورد مسئله ای مشابه ادامه میدهید؟
گذشته را فراموش کنید و به جلو نگاه کنید.
میگویند حدود ٧٠٠ سال پیش، در اصفهان مسجدی میساختند.
روز قبل از افتتاح مسجد، کارگرها و معماران جمع شده بودند و آخرین خرده کاری ها را انجام میدادند.
پیرزنی از آنجا رد میشد وقتی مسجد را دید به یکی از کارگران گفت: فکر کنم یکی از مناره ها کمی کجه!
کارگرها خندیدند. اما معمار که این حرف را شنید، سریع گفت : چوب بیاورید ! کارگر بیاورید ! چوب را به مناره تکیه بدهید. فشار بدهید. فششششششااااررر...!!!
و مدام از پیرزن میپرسید: مادر، درست شد؟!!
مدتی طول کشید تا پیرزن گفت : بله ! درست شد !!! تشکر کرد و دعایی کرد و رفت...
کارگرها حکمت این کار بیهوده و فشار دادن مناره را پرسیدند ؟!
معمار گفت : اگر این پیرزن، راجع به کج بودن این مناره با دیگران صحبت میکرد و شایعه پا میگرفت، این مناره تا ابد کج میماند و دیگر نمیتوانستیم اثرات منفی این شایعه را پاک کنیم...
بعد از جنگ آمریکا با کره، ژنرال ویلیام مایر که بعدها به سمت روانکاو ارشد ارتش آمریکا منصوب شد، یکی از پیچیده ترین موارد تاریخ جنگ در جهان را مورد مطالعه قرار میداد
حدود 1000 نفر از نظامیان آمریکایی در کره، در اردوگاهی زندانی شده بودند که از استانداردهای بین المللی برخوردار بود. زندان با تعریف متعارف تقریباً محصور نبود. آب و غذا و امکانات به وفور یافت میشد. از هیچیک از تکنیکهای متداول شکنجه استفاده نمیشد
اما بیشترین آمار مرگ زندانیان در این اردوگاه گزارش شده بود. زندانیان به مرگ طبیعی می مردند. امکانات فرار وجود داشت اما فرار نمیکردند. بسیاری از آنها شب میخوابیدند و صبح دیگر بیدار نمیشدند. آنهایی که مانده بودند احترام درجات نظامی را میان خود رعایت نمیکردند و عموماً با زندانبانان خود طرح دوستی میریختند
دلیل این رویداد، سالها مورد مطالعه قرار گرفت و ویلیام مایر نتیجه تحقیقات خود را به این شرح ارائه کرد
«در این اردوگاه، فقط نامه هایی که حاوی خبرهای بد بودند به دست زندانیان رسیده میشد. نامه های مثبت و امیدبخش تحویل نمیشدند
هر روز از زندانیان میخواستند در مقابل جمع، خاطره یکی از مواردی که به دوستان خود خیانت کرده اند، یا میتوانستند خدمتی بکنند و نکرده اند را تعریف کنند
هر کس که جاسوسی سایر زندانیان را میکرد، سیگار جایزه میگرفت. اما کسی که در موردش جاسوسی شده بود هیچ نوع تنبیهی نمیشد. همه به جاسوسی برای دریافت جایزه (که خطری هم برای دوستانشان نداشت) عادت کرده بودند»
تحقیقات نشان داد که این سه تکنیک در کنار هم، سربازان را به نقطه مرگ رسانده است
با دریافت خبرهای منتخب (فقط منفی) امید از بین میرفت
با جاسوسی، عزت نفس زندانیان تخریب میشد و خود را انسانی پست می یافتند با تعریف خیانتها، اعتبار آنها نزد همگروهی ها از بین میرفت
و این هر سه برای پایان یافتن انگیزه زندگی، و مرگ های خاموش کافی بود
این سبک شکنجه، شکنجه خاموش نامیده میشود
مردی که سوار بر بالن در حال حرکت بود
ناگهان به یاد آورد قرار مهمّی دارد؛ ارتفاعش را کم کرد و از مردی که روی
زمین بود پرسید: "ببخشید آقا ؛ من قرار مهمّی دارم ، ممکنه به من بگویید
کجا هستم تا ببینم به موقع به قرارم می رسم یا نه؟"
مرد روی زمین: "بله، شما در ارتفاع حدوداً ۷متری در طول جغرافیایی " ۱٨'۲۴ﹾ۸۷و عرض جغرافیایی "۴۱'۲۱ﹾ۳۷هستید."
مرد بالن سوار : شما باید مهندس باشید!
مرد روی زمین : بله، از کجا فهمیدید؟
مرد بالن سوار : "چون اطلاعاتی که شما به من دادید اگر چه کاملا ً دقیق
بود به درد من نمی خورد و من هنوز نمی دانم کجا هستم و به موقع به قرارم
می رسم یا نه؟"
مرد روی زمین : شما باید مدیر باشید.
مرد بالن سوار : بله، از کجا فهمیدید؟
مرد روی زمین : چون
شما نمی دانید کجا هستید و به کجا می خواهید بروید. قولی داده اید و نمی
دانید چگونه به آن عمل کنید و انتظار دارید مسئولیت آن را دیگران بپذیرند.
اطلاعات دقیق هم به دردتان نمیخورد!
منبع: http://www.4jok.com
داستان یکماه اور اد راغوش گرفتم خیلی رو من تاثیر گذاشت
ما که زن نداریم اهل دختر بازی هم که نیستیم
ولی دوست دارم واسه همسرم از تمام زندگیم بزنم هرچی اون میخواد طوری که در توانم باشه بهش بدم میخوام عشق و واسش تفسیر کنم
حتی از جونم بزنم مثل داستان نهایت عشق
اهای شما ها که زن دارید نامزد کردید یا کسی رو برای تمام عمر دوست دارید هیچوقت هیچوقت اذیتش نکنید
یکماه در اغوشش بگیرید بعد هر تصمیمی خواستید بگیرید
خدایا سلام دوباره اومدیم سر سفرت اجازه هست بشینیم
خدایا خیلی مهربونی با اینکه هروقت میایم نمک گیر ت میشیم و میدونی نمکدون میشکونیم
دوباره راهمون میدی
ممنون
امسال میخوام وقتی فرشته هاتو نگاه میکنی بهشون بگی این همون بنده منه که میگفتم
خدایا خیلی خیلی دوست دارم
همگی بیایم بریم مهمونی
خدا بازم دعوتمون کرده