اره
چی
خودم
دنبال خودم میگردم همینجا گذاشته بودمش رو طاقچه بغل قران الان هرچی میگردم نیست
مطمئنی
اره همینجا بودم
یکم فک کن
اره
اما نه زیاد
تو میدونی کجام
اره
اونجاست
جلو ائینه
نه اون من نیستم
من همیشه ریشامو میزدم اما اون ریش داره اون حتی الان میگه ...
ولش کن حوصله بحث با تو یکی رو ندارم
من
یا خودت.
گفتی دوستت ندارم گفتم شوخی نکن
گفتی عاشقت نیستم
گقتم شوخی نکن
گفتی بود و نبودت فرقی نمیکند
گفتم بازم شوخی
من حواسم به شوخی های پی در پی تو نبود
اما باور کردم روزی که شوخی شوخی جدی شد
بهت پیله کردم نمیمونی پیشم
نه میمیرم اینجا نه پروانه میشم
از عشق زیادی تو رو خسته کردم
تو دورم زدی خواستی دورت نگردم
بازم شوری اشک و لبهای سردم
من این بازی رو صد دفعه دوره کردم
نه راهی نداره گمونم قراره
یکی دیگه دستام و تنها بزاره
دیگه توی دنیا به چی اعتباره
کسی که براش مردی دوست نداره
من و بغض و بارون، سکوت خیابون
دوباره شکستم، چه ساده، چه آسون
به پاتم بسوزم تو شمع هم نمیشی
تو حوّای دنیای آدم نمیشی
غرورت گلومو به.حق حق کشیده
آدم که قسم خوردشو دق نمیده
من و تو یه عمر دو تا خط صافیم
شده عادت ما که رویا ببافیم
بشینم و عشقو به بازی بگیریم
باسه زندگی.کردنامون بمیریم
چه سخته تو تنهایی شرمنده میشیم
ماها قهرمانیم و بازنده میشیم
مثل عصر پائیزیِ'ه رنگ و رومون
باسه خیلی ها خاطره'س آرزومون
میخواستم دیواری باشم
تا به من تکیه کنی و ارام شوی
اما هر بار که عصبی بودی
دیواری از من کوتاه تر نبود تا اشتباهایت را بر پیکره اش بکوبی
هر بار خراب تر میشدم و تو بیشتر میپریدی
و امروز که تو پرواز کردی من مانند سکو فقط نظاره گر بودم
من سکوی پرتاب تو بودم.
تو فکرم با تو ام اما
رو تختم جای تو بالشت
چه بیرحمانه بریدی تو
دلم رو با بی بی خشت
تمام دست من سر بود
به جز حکمی که تو کردی
بالای چوبه ی دارم
بکش چارپایه گر مردی
بزن تیر خلاصت رو
کنار دیرک افتادم
ببین کردی چیکار بامن
دیگه به پات افتادم
نشستم روبه روت
اما چشات و بستی و کوری
بزن اون کلید برق و
یعنی اینقد مغروری
بالای برج میلادم
نه فیلمی هست نه اوازی
دارم می پرم من پایین
تو بودی فکر چتر بازی
تو بودی فکر پرواز
منم تو فکر یک لونه
تو اوج باشیم کنار هم
اینو عقاب میدونه
اما لاشخور شدم یک روز
تموم پرهام و کندی
نوش جونت تمومم کن
من رو خاکم تو رو بندی
دیگه دستم واست رو شد
دیگه این بازی و باختم
تو دست تو همش اس بود
منم شاها رو انداختم
برو گمشو نمیخوامت
یه حسرت مونده تو مغزم
هوا تو اوج چقد سرده
من از گنجشک هم میترسم
چقد شهر روشن اما
چشای تو هنوز و کوره
اینجور از تو جدا باشم
برای من خیلی زوره
بابام میگه که این دنیا
شبیه کشتی نوح
همه هستند تواین کشتی
ولی یک عده رو کوه
تو هم غرق میشی یک روزی
زیر پات دور تا دور اب
چشات و بستی و کوری
گمونم مغزتم خوابه
ساعت زنگ میزنه انگار
دیگه از خواب باید پاشم
تو خواب باید ببینم که
یه روزی با تو باباشم
تو خواب باید ببینم که
یه روزی جای بالشتی
ی کوه یخ جلوم دیدم
من میمیرم تو این کشتی
تو میری با خیال تخت
منم اینجا کنار تخت
تو خوابت رو با اون داری
منم افتاده ام رو تخت
هنوزم روی تختم من
سرم درد میکنه بازم
بعد تو کار من اینه
فقط قرص بالا میندازم
رو تختم من ولو میشم
بغل دستیم یه بالشته
شده همبستر خوابم
به جای اون بی بی خشته
پاییز 92 مهیار