جایی برای تنهایی

جایی برای تنهایی

داستان عاشقانه. پند اموز . حکیمانه . خنده دار- عاطفی- شعر- قصار-حرف -
جایی برای تنهایی

جایی برای تنهایی

داستان عاشقانه. پند اموز . حکیمانه . خنده دار- عاطفی- شعر- قصار-حرف -

دار


بعد از تو من این اسمان  را تار میخوام

بعد از ی فنجان فهوه من سیگار میخواهم

یک صندلی با یک طناب و چشم بندی روی سر

بعد از تو من از این جهان یک دار میخواهم

نهنگ

با کی لج کردی و رفتی
با منی که پای تو ماندم
باورش سخته که تو رفتی
هنوزم توی کار تو ماندم

باورش سخته برام که تو را
غیر من بوسه هدیه کنند
مثل نــهنــگ میمـــیرم
کوسه ها تکه تکه ام بکنند

باورش سخت بود اما شد
که تو با یکی دیگه رفتی
هیچ امیدی به زنده بودن نیست

زیر این آب تیره و نفتی

انقلاب


راه افتادم سمت ازادی
رفتم از جمهوری تا انقلاب
مردم دستفروشی دیدم
در حال فرو/ش کتاب

رفتم کنار سی/ نما بهمن
کنار مردم تماشاچی
فیلم روز ایران اباد است
با هنرمندی دزدهای سر پیچی

یکی داد میزد سم/بوسه
بیا پیراشکی داغ دارم
گدایی گفت به من کمک کنید
فقط سه هزار متر باغ دارم

جلوی پام کودکی نشست
با قلم و کتاب و دفتر و کیفش
گفت پول میخوام برای تحصیلم
باز کرد دفتر و نوشت تکالیفش

پسری با چند نفر رد شد
با سر و وضعی شبیه به کارتون ها
مرد خوش شانس من بودم
که دیدم برادران دالتون ها

زن و مرد جوانی هم بودند
دست در دست هم به گوشه ای تنها
زن نگاه می کرد به عابرین مرد
مرد نگاه می کرد به زن ها

اتوبوس می امد و می رفت
بی ارتی های شلوغه شلوغ
مردم از ولی/ عصر دور میشدند
اتوبوس ها در انقلاب بوق بوق

انقلاب مسیرش عوض شده بود
خط انحرافی توی لاین زرد
خط تجریش به کهریزک خون بود
امام بود با جنوب شهر هم درد

هرچه از امام دور میشدی
وضع مردم بهتر میشد
انقلاب و ازادی حاشیه بود
تراکم از بعد امام بهتر شد

توحید و انقلاب و ازادی
همگی توی لاین زردند
مولوی و خیام و سعدی
همینا بودن انقلاب کردند

فردوسی از همان اول
چشم به بیمه و ازادی دوخت
اخر کار به هدفش رسید
شاه/نامه هایش را مفت فروخت

هرکی خوب بود شهید شد
تا یک سری به تجریش برسند
عده ای بدون دادن بلیط
به خونه و ماشین و ریش برسند

شریعتی مرد اما شهید نشد
شد نقل حرفهای پیامکی
توی راه لبنان داشت میرفت
خورد زمین مرد  الکی

راه افتادم به سمت ازادی
رفتم از جمهوری به انقلاب
جای حرف زدن تو وایبر
میخوانم در مسیر من کتاب

در های دولت به رو همه باز است
اخر مسیر به سمت ازادیست
یه خانومه توی مترو اینو گفت
زن موجود قابل اعتمادی نیست

توی این مسیر باید
ایستگاهی به نام فرهنگ هم باشد
تا عده ای با زور سوار نشوند
شاید جای دیگران تنگ باشد

کلاهدوز نام یک ایستگاه نیست
کلاهدوز نام یک شهید مرده
دختری فکر کرده بود ایستگاست
که سگش رو بغل کرده

در مسیر ازادی بودن
معلوم است نبرد میخواهد
پیروزی مفت بدستمان نرسید
این انقلاب مرد میخواهد

مرد میخواهد که پول سینما رفتن
به دست کودکی فقیر برسد
بورسیه تحصیل فلانی خارج ازکشور
به دست خود امیر کبیر برسد

مرد میخواهد ولی مردها رفتن
خیلی ها نام ایستگاه شدن
ماندن و نرفتن و خوردند
خیلی ها رئیس دانشگاه شدن

راه افتادم به سمت ازادی
مترو بسته بود برگشتم
انقلاب سمبوسه ای خوردم
با بی ارتی ها برگشت


مهیار ابان 93

چوپان دروغگو

اگر میگویم میخواهم لبانت را بوسه هدیه کنم تجسم فیلم رمانتیکی که چند وقت پیش دیده بودم نیست فوران احساسی است که قله تو هیچوقت به ان فکر نمیکند تو فقط به فکر دره ای هستی که گرگهایت میش های مرا بدرند

کاش دنیا چوپان دروغگو نبود

زینب


پنج سالم بود
خواهرم مرا در کمد انداخت و در را قفل کرد
به او فحش دادم
و با خود فکر کردم :
او بی رحم ترین خواهر دنیاست !
...
در تاریکی گریه کردم
بیهوش شدم
به هوش آمدم
سربازان خواهرم را کشته بودند

" احسان افشاری "



به گمانم اسم خواهرش زینب بوده است .

دوراهی


من هیچوقت سر دو راهیا تصمیم نگرفتم، همیشه سر دو راهیا نصف شدم. اینی که الان داره این نوشته رو پست میکنه یک هزار و بیست و چهارم منه. خیلی وقته از بقیه‌م خبر ندارم. امیدوارم اونا روزای بهتریو تجربه کرده باشن...

مکن ای صبح طلوع

امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است

مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع

تاسوعا93


عاقبت لشگری ازتیر گرفتارش کرد

به زمین خوردن درعلقمه وادارش کرد

اولین مرتبه اش بود نشد برخیزد

تن بی دست خجالت زده از یارش کرد

دستش افتادونیفتاد علم از دستش

رحم الله به شیری که علمدارش کرد

ترگ خشگ لبش رو نمی انداخت به آب

غم چندین لب تاول زده ناچارش کرد

آبرو درخطرومشک به دندانش بود

تیر نامرد به یک طفل بدهکارش کرد

گرچه خم شدکمرکوه ولی فایده داشت

سجده برهمت دریایی ایثارش کرد

سردرهم شده اش راسرنیزه بستند

زخمش انگشت نمای سربازارش کرد

پاییز

امروز زمین دلم نشست کرد

گود برداری اشتباه شده بود


معماری دلم را به معماری دادم

که خود اشتباه شده بود


خط های پی در پی مترو

تالار دلم میلرزد


این همه وقت برای معماری که خودش به ریالی نمی ارزد

 


کارگران مشغول کارند بیل و کلنگ و شن ریزی

کارگری اشتباهی زد بیلش را به دهلیزی


اب فواره زد بیرون


خون مساحت دلم را پر کرد

شهردار چه کرده با این دل در این هوای پائیزی


مهیار پائیز 91

گاهی

گاهى اوقات مجبوریم بپذیریم که برخى از آدم ها فقط مى توانند در قلبمان بمانند نه در زندگیمان.