جایی برای تنهایی

جایی برای تنهایی

داستان عاشقانه. پند اموز . حکیمانه . خنده دار- عاطفی- شعر- قصار-حرف -
جایی برای تنهایی

جایی برای تنهایی

داستان عاشقانه. پند اموز . حکیمانه . خنده دار- عاطفی- شعر- قصار-حرف -

سکو

میخواستم دیواری باشم

تا به من تکیه کنی و ارام شوی

اما هر بار که عصبی بودی

دیواری از من کوتاه تر نبود تا اشتباهایت را بر پیکره اش بکوبی 

هر بار خراب تر میشدم و تو بیشتر میپریدی


و امروز که تو پرواز کردی من مانند سکو فقط نظاره گر بودم


من سکوی پرتاب تو بودم.


عوضی

شنیده بودم

میگفتی

با دنیا عوضت نمیکنم

اما دیدم دنیا

عوضیت کرد...

پرنده

تو بگو دوستم داری

من ثابت میکنم

انسان جانوری پرنده است

اتش

روزی فکر میکردم...

اگر او را با غریبه ای ببینم...

شهر را به اتش میکشم...

ولی امروز...

حاضر نیستم کبریتی روشن کنم تا ببینم او کجاست

بالشت


تو فکرم با تو ام اما
رو تختم جای تو بالشت
چه بیرحمانه بریدی تو
دلم رو با بی بی خشت

تمام دست من سر بود
به جز حکمی که تو کردی
بالای چوبه ی دارم
بکش چارپایه گر مردی

بزن تیر خلاصت رو
کنار دیرک افتادم
ببین کردی چیکار بامن
دیگه به پات افتادم



نشستم روبه روت
اما چشات و بستی و کوری
بزن اون کلید برق و
یعنی اینقد مغروری

بالای برج میلادم
نه فیلمی هست نه اوازی
دارم می پرم من پایین
تو بودی فکر چتر بازی

تو بودی فکر پرواز
منم تو فکر یک لونه
تو اوج باشیم کنار هم
اینو عقاب میدونه

اما لاشخور شدم یک روز
تموم پرهام و کندی
نوش جونت تمومم کن
من رو خاکم  تو رو بندی

دیگه دستم واست رو شد
دیگه این بازی و باختم
تو دست تو همش اس بود
منم شاها رو انداختم

برو گمشو نمیخوامت
یه حسرت مونده تو مغزم
هوا تو اوج چقد سرده
من از گنجشک هم میترسم

چقد شهر روشن اما
چشای تو هنوز و کوره
اینجور از تو جدا باشم
برای من خیلی زوره

بابام میگه که این دنیا
شبیه کشتی نوح
همه هستند تواین کشتی
ولی یک عده رو کوه

تو هم غرق میشی یک روزی
زیر پات دور تا دور اب
چشات و بستی و کوری
گمونم مغزتم خوابه

ساعت زنگ میزنه انگار
دیگه از خواب باید پاشم
تو خواب باید ببینم که
یه روزی با تو باباشم

تو خواب باید ببینم که
یه روزی جای بالشتی
ی کوه یخ جلوم دیدم
من میمیرم تو این کشتی

تو میری با خیال تخت
منم اینجا کنار تخت
تو خوابت رو با اون داری
منم افتاده ام رو تخت

هنوزم روی تختم من
سرم درد میکنه بازم
بعد تو کار من اینه
فقط قرص بالا میندازم


رو تختم من ولو میشم
بغل دستیم یه بالشته
شده همبستر خوابم
به جای اون بی بی خشته

                                                                      پاییز 92 مهیار


تنها صداست که میماند...

من اونی ام که سایه ام نداشت

دلش رو توی کوچه جا گذاشت

همون که تو دلش غمارو کاشت

غیر از این سکوت چیزی بر نداشت


مرتضی عزیز دوست خوبم

خواستم تا با شعر هایت با تو حرف بزنم اما اونقدر خاطره ساز بود برایم که یادم رفت بنویسم 

بغضم گرفته وقتشه ببارم

چه بی هوا هوای گریه دارم


کاش میوموندی و هزار تا عصر پاییزی دیگر و هم میگذروندی 


میدونی حالم این روزا بد تر از همه است


فهمیدم جاده یک طرفه است عاشقی


تو رفتی و این همه طرفدارت موندن

تو رفتی و اهنگات بیشتر از هر وقت دیگه اشکمون و در میاره

تو رفتی و نگرانی ها رو با خودت بردی اروم بخواب


دیگه نمیخواد نگران ما باشی نگران جور شدن کنسرت مجوز البوم هات

 نگران نباش 

 تو میری بهشت میدونم  جمعیتی که امروز اومده بود دم بیمارستان و دیدم


تصور میکنم پیشم نشستی

چقد خوبه چقد خوبه که هستی


دلم برات تنگ میشه خیلی از اونجا هوامونو داشته باش داداش خوبم


تموم دل خوشیهام و تو با رفتن گرفتی


و من هنوز با یکی هست تو خاطره دارم


روحت شاد . (دوستان فاتحه واسش فراموش نشه چون اون الان دیگه به ابراز همدردی ما احتیاجی نداره اون رفته الان صلوات شما دعای شما اراموش میکنه)

مهندس وکارگر

روزی ﻣﻬﻨﺪﺱ ﺳﺎﺧﺘﻤﺎﻧﯽ ، ﺍﺯ ﻃﺒﻘﻪ ﺷﺸﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﮔﺮﺍﺵ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﻪ .
ﺧﯿﻠﯽ ﺍﻭﻧﻮ ﺻﺪﺍ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺷﻠﻮﻏﯽ ﻭ ﺳﺮﻭ ﺻﺪﺍ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﻤﯿﺸﻪ .
ﺑﻪ ﻧﺎﭼﺎﺭ ﻣﻬﻨﺪﺱ 10 ﺩﻻﺭ ﻣﯿﻨﺪﺍﺯﻩ ﭘﺎﯾﯿﻦ ( ﺗﺎ ﺑﻠﮑﻪ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﺎﻻ ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﻪ ) .
ﮐﺎﺭﮔﺮ 10 ﺩﻻﺭ ﺭﻭ ﺑﺮﻣﯿﺪﺍﺭﻩ ﻭ ﺍﻭﻧﻮ ﺗﻮﺟﯿﺒﺶ ﻣﯿﺬﺍﺭﻩ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﻻ ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﻪ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩﻥ .
ﺑﺎﺭ ﺩﻭﻡ ﻣﻬﻨﺪﺱ 50 ﺩﻻﺭ ﻣﯿﻔﺮﺳﺘﻪ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ
ﺑﺎﻻ ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﻪ ﮐﻪ ﺑﺒﯿﻨﻪ ﺍﯾﻦ ﭘﻮﻝ ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﺍﻭﻣﺪﻩ، ﭘﻮﻟﻮ ﻣﯿﺬﺍﺭﻩ ﺗﻮ ﺟﯿﺒﺶ .
ﺑﺎﺭ ﺳﻮﻡ ﻣﻬﻨﺪﺱ ﺳﻨﮓ (ﮐﻮﭼﮑﯽ) ﺭﻭ ﻣﯿﻨﺪﺍﺯﻩ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻭ ﺳﻨﮓ ﻣﯿﺨﻮﺭﻩ ﺑﻪ ﺳﺮﮐﺎﺭﮔﺮ .
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺳﺮﺷﻮ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻭ ﺑﺎﻻ ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﻪ
ﻭ ﻣﻬﻨﺪﺱ ﮐﺎﺭﺷﻮ ﺑﻬﺶ ﻣﯿﮕﻪ ﻭ ﺣﺮﻓﺎﺷﻮ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﻣﯿﺰﻧﻪ .
ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺳﺖ
ﺧﺪﺍﯼ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧﻌﻤﺖ ﻫﺎ ﺭﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﻣﯿﻔﺮﺳﺘﻪ ﺍﻣﺎ ﻣﺎ ﺳﭙﺎﺱ ﮔﺬﺍﺭ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ .
ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺳﻨﮓ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺑﺮ ﺳﺮﻣﻮﻥ ﻣﯿﻔﺘﻪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﮐﻮﭼﮏ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻧﺪ
ﺩﺭ ﺍﻭﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﻭﯼ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﯾﻢ ، ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺳﺖ ، ﻫﺮ ﺯﻣﺎﻥ
ﮐﻪ ﺍﺯ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﻣﺎﻥ ﻧﻌﻤﺘﯽ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺭﺳﯿﺪ ، ﻻﺯﻡ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺳﭙﺎﺱ ﮔﺬﺍﺭ ﺑﺎﺷﯿﻢ

ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺳﻨﮕﯽ ﺑﺮ ﺳﺮﻣﺎﻥ ﺑﯿﻔﺘﺪ …


منبع : www.yadegareman.blogsky.com

20 سنت

مقیم لندن بود.
تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد.
راننده بقیه پول را که برمی گرداند ۲۰ سنت اضافه تر می دهد!
می گفت :چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست سنت اضافه را برگردانم یا نه؟
آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست سنت را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی
گذشت و به مقصد رسیدیم .
موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت: آقا از شما ممنونم .
پرسیدم بابت چی ؟ گفت می خواستم فردا بیایم مرکز شما مسلمانان و مسلمان شوم اما هنوز کمی مردد بودم.
وقتی دیدم سوار ماشینم شدید خواستم شما را امتحان کنم .
با خودم شرط کردم اگر بیست سنت را پس دادید بیایم . فردا خدمت می رسیم!
تعریف می کرد : تمام وجودم دگرگون شد حالی شبیه غش به من دست داد .
من مشغول خودم بودم در حالی که داشتم تمام اسلام را به بیست سنت می فروختم.

"مردم را با عمل خود به اسلام دعوت کنیم


منبع : www.yadegareman.blogsky.com



جوابیه : تاریکی در روز

سلام. من همون تاریکی در روز هستم. تا جای ک خودم اطلاع دارم من یکی از بندگان خداوند هستم !!!!!!!!!!!!

شما میل خودتون می باشد!!!!!!!!!!!!!!!!!! من فقط نظر شخصی و دید خود را بیان کردم می توانید ارزشی قائل نشوید و پاسخ ندهید !!!!!! مگه هر شخصی ک وب شما را باز می کند و از مطالب شما استفاده می کند شما او را میشناسید و سریع آمار اشخاص بازدید کننده را چک می کنید و بدست می آورید!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟در ضمن برخوردتون بر خلاف ذوق هنری تون جالب نبود دور از اخلاق یک شاعر می باشد !!!!!!!!!!!!!!ب هر حال متاسفم بابت برخورد عجیبتون. اما وب زیبایی دارید.


متاسفم برای شما!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
تا جایی ک خودمو می شناسم فکر نمی کنم من شما رو بشناسم !!!!!!!!!!!!!!؟ شاید شما منو بشناسید و من خودم خبر ندارم!!!!!!!!!!!!!!
لحن بیان و طریقه سخن گفتن تون با اشخاص جالب نیست !!!!!!!!!!!
شایدم لحن من بدباشد ک شما رنجیدید از نظر من و فقط با من نوعی این گونه سخن گفتید!!!!!!!!!
خب چون استقبال و برخورد امروزی و اجتماعی نداشتید شاید دگر ب وب شما سر نزنم !!!!!!!!!! اما در طی این چند روز ک وب شما را سرزدم خ استفاده کردم در وب بی نظیر تون


خلاصلا گذشته از این برخوردتون، بابت وب زیباتون متشکرم.
اما طی این 3 سال که به وب های متنوع سر میزنم اولین صاحب وبی هستید که دیدم اینجوری با بازدید کننده هاش برخورد میکنه !!!!!!!!!!! البته تا اونجا که دیدم با همه خوب بودید!!!!!!!!!!!!!!!! شاید نظر منو بد برداشت کردید و ناراحت شدید !!!!!!!!!!!!! البته انسان هرچندهم که ناراحت شود فکر نمی کنم درست باشد با بیان صحبتش خودش را زیر سوال ببرد!!!!!!!!!!!!
شاید دیگر بخاطر بیانتون به وب تون سرنزنم اما دلم برای وبتون تنگ می شود چون چیزای خیلی جالبی دارد ، وب خیلییییییییییییییییی زیبایی دارید . موفق باشید.


. اما پاسخ من :


خانوم یا اقای تاریکی در روز سلام  فکر کنم دختر باشید چون قهر کردید من چند بار از شما خواستم خودتونو معرفی کنید اما شما بدون توجه به درخواست من خواستید معمایی با ماجرا برخورد کنید من اصولا از معمایی که بیشتر از 1 هفته ذهنمو درگیر کنه خوشم نمیاد اما شما ماهاست که دارید به این بازی ادامه میدهید مطمئنا هیچ بلاگ نویسی نمیخواد که بازدید کننده هاش و از دست بده اما شما با این رفتارتون منو مجبور به این کار کردید اگه از وبلاگم ایرادی میگرفتید یا از نوشته ها مشکلی نبود اما شما مستقیما از من ایراد گرفتید و گفتید نمیدانم به چه امیدی زنده هستی دوباره بهتون میگم شما حق ندارید در مورد ادمها تصمیم بگیرید مسلما من هم برخوردم با چنین بازدیدکنندگانی عوض خواهد شد با اینکه نمیخوام کسی از دستم نارات باشه اما من هم خواهش میکنم دیگه به بلاگ من سر نزنید وبلاگ زیبا خیلی هست تازه اگه وبلاگ بنده زیبا باشه که خودم اصلا اینجور نمیبینم یه دوستی بود به اسم تاریک روشن میومدن از شعرام ایراد میگیرفتن و من صمیمانه ازشون تشکر کردم و خیلی از مشکلات وزنی شعرهام درست شد ازشون هم بی نهایت سپاس گزارم مثل ایشون زیاد هست  من انتقاد پذیر هستم اما دوست داشتم شما که در مورد من نظر میدهید هم انتقاد پذیر باشی شما نه ایمیل دارید نه اسمتون ومیگید میای تخریب میکنید و بدون رد پا میروید بیرون  من متاسفم واسه این رفتارتون به قول یه فیلمی اخلاقتو خوب کن

تاریکی در روز

انگار عاشق هستید!!!!!! اما شکست خورده! شایدم خودرا مقصر میدانى!اخه خ غمگینى! از تموم صحبت هایت مشخص می باشد, اما نمیدانم ب چ امید زنده ای! اخه تکلیفت مشخص نیست نمیدونى طرفت مقصر است ى خودت!??????
چقد ادبی سخن میگید

خودتون و معرفی کنید وگرنه دیگه جوابتونو نمیدم تاریکی در روز

اهای خانوم یا اقایی  که به اسم مستعار تاریکی در روز می ایید شما حق نداری بهم بگی به چه امید زنده ام چون تو خدا نیستی من تکلیفم مشخصه فقط موندم تو غلط دیکته هام اخه شب شده باید زود بخوابم و فردا تکلیف جدید .

داستان و سریع عشقی کردید طرفم ؟؟؟ من ی طرف بیشتر ندارم اونم  خدا ست

خودتون و معرفی کنید وگرنه دیگه جوابتونو نمیدم تاریکی در روز

البته فک کنم ی زمانی میشناختمتون ... ی زمانی...