جایی برای تنهایی

جایی برای تنهایی

داستان عاشقانه. پند اموز . حکیمانه . خنده دار- عاطفی- شعر- قصار-حرف -
جایی برای تنهایی

جایی برای تنهایی

داستان عاشقانه. پند اموز . حکیمانه . خنده دار- عاطفی- شعر- قصار-حرف -

حرف

گاهی اوقات بعضی از حرفا رو نباید رک و راست گفت


اخه وقتی بگی بعدش ناراحتی چرا گفتی
مثل  من تو رو دوست دارم


مثل من ازت متنفرم

مثل دلم برات تنگ شده


کاش یه سری از حرفا رو که میخواستیم بزنیم دهنمون خود به خود لال میشد

i free dom



خوشحالم که برگشتی خوشحالم

خاطره 4


دل دنیارو خون کردی که اینجوری تو رفتی
تموم دلخوشی هامو تو با رفتن گرفتی..

♫♫♫

دل دنیارو خون کردی که اینجوری تو رفتی
تموم دلخوشی هامو تو با رفتن گرفتی
مثل حس یه عشق تازه بودی
مثل افسانه بی اندازه بودی

♫♫♫

هیشکی برای من شبیه تو نبوده
دنیا چه بی رحمی آخه تنهایی زوده..

دل دنیارو خون کردی که اینجوری تو رفتی
تموم دلخوشی هامو تو با رفتن گرفتی
مثل حس یه عشق تازه بودی
مثل افسانه بی اندازه بودی

دل دنیارو خون کردی که اینجوری تو رفتی
تموم دلخوشی هامو تو با رفتن گرفتی
مثل حس یه عشق تازه بودی
مثل افسانه بی اندازه بودی

خاطره 3

دیشب یعنی چهارشنبه داشتم با یکی از دوستای صمیمی مرتضی پاشایی حرف میزدم گفتم شرمنده نشد بهت تسلیت بگم گفتم بادش میفتی بعد من طاقت ندارم گفت نه  داداش  بالاخره یه روز اتفاق می افتد خوب شد اینجوری رفت رو دوش این همه ادم   مرتضی جان هنوز هم یادت هستیم رفیق هنوزم با اهنگات شب به صب میگذرونیم روحت شاد داداش




زیادی


انگاری من زیادی ام

دیگه واسه تو عادی ام
دیگه منو دوست نداری
بگو واسه تو من چی ام

چرا فرق نداره
بود و نبود من برات
دیگه تمومه عشقمون
حرفی نمونده تو چشات

می خوام برم از پیش تو
ازم نمی خوای بمونم
دوستم نداری به خدا
دوستم نداری می دونم
چرا برات فرق نداره
بهم نمی گی که نرو
اونی که تنهات می ذاره
هنوز دوستت داره تو رو

انگاری از گذشته مون
از اون دل شکسته مون
چیزی یادت نمونده و
دلت می خواد بگی برو
دیگه بازی بسه
می رم بدونی عاشقم
دیگه تو راحتی گلم
تمومه من دارم می رم
می خوام برم از پیش تو
ازم نمی خوای بمونم
دوستم نداری به خدا
دوستم نداری می دونم

چرا برات فرق نداره
بهم نمی گی که نرو
اونی که تنهات می ذاره
هنوز دوستت داره تو رو



فاتحه و صلوات فراموش نشه

نصرت رحمانی

پاییز چه زیباست
مھتاب زده تاج سر کاج
پاشویه پر از برگ خزان دیده ی زرد است
بر زیر لب هره کشیدند خدایان
یک سایه باریک
هشتی شده تاریک
رنگ از رخ مھتاب پریده
بر گونه ی ماه ابر اگر پنجه کشیده
دامان خودش نیز دریده
آرام دود باد درون رگ نودان
با شور زند نیلبک آرام
تا سرو دلارام برقصد
پر شور
پر ناز بخواند
شبگیر سر دار
هر برگ که از شاخه جدا گشته به فکر است
تا روی زمین بوسه زند بر لب برگی
هر برگ که در روی زمین است
تا باز کند ناز و، دود گوشه دنجی

آنگاه بپیچند
لب را به لب هم
آنگاه بسایند
تن را به تن هم
آنگاه بمیرند
تا باز پس از مرگ
آرام نگیرند
جاوید بمانند
سر باز برون از بغل باغچه آرند
آواز بخوانند
پاییز چه زیباست
پاییز دو چشم تو چه زیباست
سرمست لب پنجره خاموش نشستم
هرچند تو در خانه من نیستی امشب
من دیده به چشمان تو بستم
هر عکس تو از یک طرفی خیره برویم
این گوید
هیچ
آن گوید
برخیز و بیا زود بسویم
من گویم
نیلوفر کمرنگ لبت را
با شعر بگویم ، با بوسه بشویم
ای کاش
ای کاش
آن عکس تو از قاب درآید
همچون صدف از آب برآید
ای کاش
جان گیری و بر نقش و گل بوت هی قالی بنشینی
آنگاه تو پیراهن از سر شوق بدری
از شور بلرزی
دیوانه همه شوق همه شور
بیگانه پریشیده همه قھر
همه نور
بر بستر من نقش شود پیکر گرمت
آنگاه زنم پرده به یکسو
گویم که

من اینجا به لب پنجره بودم

گویی که

نه ... آنجا
آرام بگیریم
از عشق بمیریم
آنگاه به پاییز
هر برگ که از شاخه ی جانم به کف باد روان است
هر سال که از عمر من آید به سرانجام
بینم که به پاییز دو چشم تو هر آن برگ
هرآن درد
هرآن شور
هرآن شعر
از قلب من خسته جدا شد
باد هوس ات برد
آتش زد و خاکستر آن را به هوا ریخت
من ، هیچ نگفتم
جز آنکه سرودم
پاییز دو چشم تو چه زیباست
پاییز چه زیباست
مھتاب زده تاج سر کاج
پاشویه پر از برگ خزان دیده زرد است
آن دختر همسایه لب نرده ایوان
می خواند و با ناله ی جانسوز
"خیزید و خز آرید که هنگام خزان است"
هر برگ که از شاخه جدا گشته به فکر است
تا روی زمین بوسه زند بر لب برگی
هر برگ که در روی زمین است ، به فکرست
تا باز کند ناز و دود گوشه ی دنجی
آنگاه بپیچند ، لب را به لب هم
آنگاه بسایند تن را به تن هم
آنگاه بمیرند
تا باز پس از مرگ ، آرام نگیرند
جاوید بمانند
سر باز برون از بغل باغچه آرند
آواز بخوانند
پاییز چه زیباست
من نیز بخوانم
پاییز دو چشم تو چه زیباست
چه زیباست

عادت

نه میشه به تو عادت کرد

 نه میشه ترک عادت کرد 

"تو"

من زیستنم قصه مردم شده است 
یک "تو" وسط زندگی ام گمشده است


علیرضا اذر

نجس ترین چیز دنیا...

گویند ( من نمیگم ) روزی پادشاهی این سوال برایش پیش می آید و می خواهد بداند که نجس ترین چیزها در دنیای خاکی چیست. برای همین کار وزیرش را مامور میکند که برود و این نجس ترین نجس ترینها را پیدا کند و در صورتی که آنرا پیدا کند و یا هر کسی که بداند تمام تخت و تاجش را به او بدهد.
 وزیر
هم عازم سفر می شود و پس از یکسال جستجو و پرس و جو از افراد مختلف به این نتیجه رسید که با توجه به حرفها و صحبتهای مردم باید پاسخ همین مدفوع آدمیزاد اشرف باشد.

 عازم دیار خود می شود در نزدیکی های شهر چوپانی را می بیند و به خود می گوید بگذار از او هم سؤال کنم شاید جواب تازه ای داشت بعد از صحبت با چوپان، او به وزیر می گوید من جواب را می دانم اما یک شرط دارد و وزیر نشنیده شرط را می پذیرد چوپان هم می گوید تو باید مدفوع خودت را بخوری وزیر آنچنان عصبانی می شود که می خواهد چوپان را بکشد ولی چوپان به او می گوید تو می توانی من را بکشی اما مطمئن باش پاسخی که پیدا کرده ای غلط است تو این کار را بکن اگر جواب قانع کننده ای نشنیدی من را بکش.

خلاصه وزیر به خاطر رسیدن به تاج و تخت هم که شده قبول می کند و آن کار را  انجام می دهد سپس چوپان به او می گوید: " کثیف ترین و نجس ترین چیزها طمع است که تو به خاطرش حاضر شدی آنچه را فکر می کردی نجس ترین است بخوری"   !!!

نقطه

نقطه

 خلئی است در میان تاریکی های درونش 

بابام راست میگه

بابام راست میگه من تا 30 سالگی هیچی نمیشم .


رو دیوار اتاقم عادت دارم شعر بنویسم الان اتاقم مثل این شالای عشق پر از شعره 90 درصدش واسه خودمه البته نبینید بهتره


چون خطم شبیه خط دکتراست


ی شعر چند هفته پیش نوشته بودم اعصابم از کارای اقای پدر خورد بود چند شب پیش بابا همون اقای پدر جواب دادند و جوابشون نه تنها دندان شکن بلکه ساختار شکن بود


من نوشته بودم که :


پدرم ادم خوبی نیســـــت
همش دنبال کارای سخته

مادرم غصه میخوره هرشب

پدرم یک مرد بدبــــختــــــــه


و بابا بزارید با دست خط خودشون باشه نوشتن که :