چشمهایم را به تو قرض میدهم اطرافم را خوب ببین دیدی غیر تو هیچکس در کنار من نیست تویی و تنها تو که در ائینه های اطرافم پخش شده ای ژژواک شده ای جذب شده ای مثل طیف مثل منشور همه جایم هستی سرتا سر مرا از ان خود کردی تو اینجایی در دلم در اقکارم در مغزم میخواستی سایه ات را از من برداری ائینه هایت را بشکنی
دست نگهدار اینطور نمیشود فقط صدایش مردمان دیگر را میازارد
چاقوی ربان زده تولدت را بردار قلبم را از سینه برون ار تکه تکه اش کن و خودت را از میان تکه ها جدا کن تکه قلبم هم برای تو هدیه ایست ناقابل تکه ها را ژازل کتن وهر طور که میخواهی بچینشان انطور که میخواستی من نبودم بچینشان
این از کادو تولدت شمع نمیخواهی فوتشان کنی و ارزوی قلبیت را زمزمه کنی چشمهایم هم مال تو شمع نیست اما نور هم دارد
کیک تولدت را دوست جدیدت برایت می اورد با خنده ای بهلب و خوشحال از اینکه تورا صاحب شده مانند من برای تو
نوش جان فقط ارام کیکت را قورت بده تا در گلویت نماند خدایی نکرده گیر کند سرفه ات بگیرد
چون با هر سرفه ات میمیرم و زنده میشوم ...
امروز نولدم بود بهترین هدیه را تو بهم دادی که گفتی تا پای جان دوستم داری ممنون این بهترین کادوی تولدم بود
دیگر وقتی سیگار میکشم گلویم نمیسوزد سرفه نمیکنم
یادت هست همیشه نازک نارنجی خطابم میکردی
دیگر مرد شدم خیلی مرد ...
زین پس میخواهم بنویسم از انچه میترسیدم از شعر داستان همیشه میترسیدم مبادا بیایند نظر بدهند مسخره ام کنند نه از امروز داستانهای خودم را شعرهایم را دلنوشته های را مینویسم و این تارنمارا هر ۲-۳ روز یکبار به روز میکنم مینویسم شاید ددردی از من دوا شد شاید زخمهایم مرهمی گرفت و اشکهایم را دستمالی بود که پاک کند
اگه قرار من فردا فرتی بمیرم باید
خل باشم که دنیارو جدی بگیرم
زد بازی