سلام!
شما نمیخواین مطلب جدید بذارین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟::
مطالبتون ودوست دارم مخصوصا اونایی ک نویسندش خودتونین
خیییییلی وقت بود دنبال همچین جایی میگشتم
این حرفارو واقعا جدی گفتم ن بخاطر اینکه ی کوچولو میشناسمتون...
امیدوارم نظرمو بخونین
خیلی وقت بود دستم به نوشتن نرفته بود تا چند روز پیش که نوشت
راستی خانوم مرادی من خودم داغون بودم وگرنه مشاوره وظیفه منه
در مورد شماره هم بگم که باشد اما تو فایل رمزدار مینویسم رمزش هم شماره واحد موسسه است تو ساختمون
گاهی وقتا ادما عاشق میشن اما فراموش میشن سخته یکی و دوست داشتن که دوشت نداشته باشه سخته یکی و رها کردن سخته بره اونی که دوستت داره سخته بمونه اونکه لایقت نیست سخته اما شده دیگه کلافه ام اساسی رسما به فنا رفتم رسمنا.....
سخته فقط ازش یه اسم بدونی و یه ادرس و جرات نکنی بری جلو سخته بگه دوست دارم . و نمیتونم بیام نمیسه نه اصلا و از این جور حرفا
اره اقا مهیار 24 ساله شدی اما هنوز تنهایی
عشق تنهایی میاره و تنهایی هوس
گفتم هوس هوس یه اب تنی کردم تو اب سرد باغ نداشته پدری چیدن سیب از درخت اهریمنی گرفتن یه گاز از اونی که دوستش داری هی هی هی
خسته ام خسته نمیدونم اخرش چی میشه اما قطعا از این بد تر نیست
دنبال یه چیزی میگردم نمیدونم چیه در یخچال و باز میکنم و میبندم یک لیوان اب سرد لطفا ...
اهن پرست بود اما خب
پایه های برجش خشتی بود
مادرش خود شیطان بود
نطفه اش حرام شاید داشت
پدرش گرچه مرد خوبی بود
اما ان شب حرامی میکاشت
نطفه ای که بسته شد و
بچه ای که دختر شد
سرنوشتم همیشه بد بود و
روزگارم بد تر شد
وقت تولدش باباش
اشک میریخت از خنده
وقت تولدش مادر
به اصولی که نیست پا بنده
خون میمکید و هی بزرگ میشد
زالویی که نامش انسان بود
در حقیقت اسم ادم و دزدید
زالویی که خود شیطان بود
اسفند 93 مهیار
من و چشمکای رودر رو
خیسیم با ذوب برفی بود
پرسیدم ... ،
با کمی مکث جواب داد :
گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر ،
با اعتماد ، زمان حالت را بگذران ،
و بدون ترس برای آینده آماده شو .
ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز .
شک هایت را باور نکن ،
وهیچگاه به باورهایت شک نکن .
زندگی شگفت انگیز است ، در صورتیکه بدانی چطور زندگی کنی .
پرسیدم ،
آخر .... ،
و او بدون اینکه متوجه سؤالم شود ، ادامه داد :
مهم این نیست که قشنگ باشی ... ،
قشنگ این است که مهم باشی ! حتی برای یک نفر .
کوچک باش و عاشق ... که عشق ، خود میداند آئین بزرگ کردنت را ..
بگذارعشق خاصیت تو باشد ، نه رابطه خاص تو با کسی .
موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه ی پایان رسیدن ..
داشتم به سخنانش فکر میکردم که نفسی تازه کرد وادامه داد ... :
هر روز صبح در آفریقا ، آهویی از خواب بیدار میشود و برای زندگی کردن و امرار معاش در صحرا میچراید ،
آهو میداند که باید از شیر سریعتر بدود ، در غیر اینصورت طعمه شیر خواهد شد ،
شیر نیز برای زندگی و امرار معاش در صحرا میگردد ، که میداند باید از آهو سریعتر بدود ، تا گرسنه نماند .
مهم این نیست که تو شیر باشی یا آهو ... ،
مهم اینست که با طلوع آفتاب از خواب بر خیزی و برای زندگیت ، با تمام توان و با تمام وجود شروع به دویدن کنی ..
به خوبی پرسشم را پاسخ گفته بود ولی میخواستم باز هم ادامه دهد و باز هم به ... ،
که چین از چروک پیشانیش باز کرد و با نگاهی به من اضافه کرد :
زلال باش ... ، زلال باش .... ،
فرقی نمیکند که گودال کوچک آبی باشی ، یا دریای بیکران ،
زلال که باشی ، آسمان در توست .
گاهی اوقات بعضی از حرفا رو نباید رک و راست گفت
اخه وقتی بگی بعدش ناراحتی چرا گفتی
مثل من تو رو دوست دارم
مثل من ازت متنفرم
مثل دلم برات تنگ شده
کاش یه سری از حرفا رو که میخواستیم بزنیم دهنمون خود به خود لال میشد