جایی برای تنهایی

جایی برای تنهایی

داستان عاشقانه. پند اموز . حکیمانه . خنده دار- عاطفی- شعر- قصار-حرف -
جایی برای تنهایی

جایی برای تنهایی

داستان عاشقانه. پند اموز . حکیمانه . خنده دار- عاطفی- شعر- قصار-حرف -

تنها صداست که میماند...

من اونی ام که سایه ام نداشت

دلش رو توی کوچه جا گذاشت

همون که تو دلش غمارو کاشت

غیر از این سکوت چیزی بر نداشت


مرتضی عزیز دوست خوبم

خواستم تا با شعر هایت با تو حرف بزنم اما اونقدر خاطره ساز بود برایم که یادم رفت بنویسم 

بغضم گرفته وقتشه ببارم

چه بی هوا هوای گریه دارم


کاش میوموندی و هزار تا عصر پاییزی دیگر و هم میگذروندی 


میدونی حالم این روزا بد تر از همه است


فهمیدم جاده یک طرفه است عاشقی


تو رفتی و این همه طرفدارت موندن

تو رفتی و اهنگات بیشتر از هر وقت دیگه اشکمون و در میاره

تو رفتی و نگرانی ها رو با خودت بردی اروم بخواب


دیگه نمیخواد نگران ما باشی نگران جور شدن کنسرت مجوز البوم هات

 نگران نباش 

 تو میری بهشت میدونم  جمعیتی که امروز اومده بود دم بیمارستان و دیدم


تصور میکنم پیشم نشستی

چقد خوبه چقد خوبه که هستی


دلم برات تنگ میشه خیلی از اونجا هوامونو داشته باش داداش خوبم


تموم دل خوشیهام و تو با رفتن گرفتی


و من هنوز با یکی هست تو خاطره دارم


روحت شاد . (دوستان فاتحه واسش فراموش نشه چون اون الان دیگه به ابراز همدردی ما احتیاجی نداره اون رفته الان صلوات شما دعای شما اراموش میکنه)

مهندس وکارگر

روزی ﻣﻬﻨﺪﺱ ﺳﺎﺧﺘﻤﺎﻧﯽ ، ﺍﺯ ﻃﺒﻘﻪ ﺷﺸﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﮔﺮﺍﺵ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﻪ .
ﺧﯿﻠﯽ ﺍﻭﻧﻮ ﺻﺪﺍ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺷﻠﻮﻏﯽ ﻭ ﺳﺮﻭ ﺻﺪﺍ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﻤﯿﺸﻪ .
ﺑﻪ ﻧﺎﭼﺎﺭ ﻣﻬﻨﺪﺱ 10 ﺩﻻﺭ ﻣﯿﻨﺪﺍﺯﻩ ﭘﺎﯾﯿﻦ ( ﺗﺎ ﺑﻠﮑﻪ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﺎﻻ ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﻪ ) .
ﮐﺎﺭﮔﺮ 10 ﺩﻻﺭ ﺭﻭ ﺑﺮﻣﯿﺪﺍﺭﻩ ﻭ ﺍﻭﻧﻮ ﺗﻮﺟﯿﺒﺶ ﻣﯿﺬﺍﺭﻩ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﻻ ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﻪ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩﻥ .
ﺑﺎﺭ ﺩﻭﻡ ﻣﻬﻨﺪﺱ 50 ﺩﻻﺭ ﻣﯿﻔﺮﺳﺘﻪ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ
ﺑﺎﻻ ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﻪ ﮐﻪ ﺑﺒﯿﻨﻪ ﺍﯾﻦ ﭘﻮﻝ ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﺍﻭﻣﺪﻩ، ﭘﻮﻟﻮ ﻣﯿﺬﺍﺭﻩ ﺗﻮ ﺟﯿﺒﺶ .
ﺑﺎﺭ ﺳﻮﻡ ﻣﻬﻨﺪﺱ ﺳﻨﮓ (ﮐﻮﭼﮑﯽ) ﺭﻭ ﻣﯿﻨﺪﺍﺯﻩ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻭ ﺳﻨﮓ ﻣﯿﺨﻮﺭﻩ ﺑﻪ ﺳﺮﮐﺎﺭﮔﺮ .
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺳﺮﺷﻮ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻭ ﺑﺎﻻ ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﻪ
ﻭ ﻣﻬﻨﺪﺱ ﮐﺎﺭﺷﻮ ﺑﻬﺶ ﻣﯿﮕﻪ ﻭ ﺣﺮﻓﺎﺷﻮ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﻣﯿﺰﻧﻪ .
ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺳﺖ
ﺧﺪﺍﯼ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧﻌﻤﺖ ﻫﺎ ﺭﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﻣﯿﻔﺮﺳﺘﻪ ﺍﻣﺎ ﻣﺎ ﺳﭙﺎﺱ ﮔﺬﺍﺭ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ .
ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺳﻨﮓ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺑﺮ ﺳﺮﻣﻮﻥ ﻣﯿﻔﺘﻪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﮐﻮﭼﮏ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻧﺪ
ﺩﺭ ﺍﻭﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﻭﯼ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﯾﻢ ، ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺳﺖ ، ﻫﺮ ﺯﻣﺎﻥ
ﮐﻪ ﺍﺯ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﻣﺎﻥ ﻧﻌﻤﺘﯽ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺭﺳﯿﺪ ، ﻻﺯﻡ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺳﭙﺎﺱ ﮔﺬﺍﺭ ﺑﺎﺷﯿﻢ

ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺳﻨﮕﯽ ﺑﺮ ﺳﺮﻣﺎﻥ ﺑﯿﻔﺘﺪ …


منبع : www.yadegareman.blogsky.com

20 سنت

مقیم لندن بود.
تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد.
راننده بقیه پول را که برمی گرداند ۲۰ سنت اضافه تر می دهد!
می گفت :چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست سنت اضافه را برگردانم یا نه؟
آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست سنت را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی
گذشت و به مقصد رسیدیم .
موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت: آقا از شما ممنونم .
پرسیدم بابت چی ؟ گفت می خواستم فردا بیایم مرکز شما مسلمانان و مسلمان شوم اما هنوز کمی مردد بودم.
وقتی دیدم سوار ماشینم شدید خواستم شما را امتحان کنم .
با خودم شرط کردم اگر بیست سنت را پس دادید بیایم . فردا خدمت می رسیم!
تعریف می کرد : تمام وجودم دگرگون شد حالی شبیه غش به من دست داد .
من مشغول خودم بودم در حالی که داشتم تمام اسلام را به بیست سنت می فروختم.

"مردم را با عمل خود به اسلام دعوت کنیم


منبع : www.yadegareman.blogsky.com



جوابیه : تاریکی در روز

سلام. من همون تاریکی در روز هستم. تا جای ک خودم اطلاع دارم من یکی از بندگان خداوند هستم !!!!!!!!!!!!

شما میل خودتون می باشد!!!!!!!!!!!!!!!!!! من فقط نظر شخصی و دید خود را بیان کردم می توانید ارزشی قائل نشوید و پاسخ ندهید !!!!!! مگه هر شخصی ک وب شما را باز می کند و از مطالب شما استفاده می کند شما او را میشناسید و سریع آمار اشخاص بازدید کننده را چک می کنید و بدست می آورید!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟در ضمن برخوردتون بر خلاف ذوق هنری تون جالب نبود دور از اخلاق یک شاعر می باشد !!!!!!!!!!!!!!ب هر حال متاسفم بابت برخورد عجیبتون. اما وب زیبایی دارید.


متاسفم برای شما!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
تا جایی ک خودمو می شناسم فکر نمی کنم من شما رو بشناسم !!!!!!!!!!!!!!؟ شاید شما منو بشناسید و من خودم خبر ندارم!!!!!!!!!!!!!!
لحن بیان و طریقه سخن گفتن تون با اشخاص جالب نیست !!!!!!!!!!!
شایدم لحن من بدباشد ک شما رنجیدید از نظر من و فقط با من نوعی این گونه سخن گفتید!!!!!!!!!
خب چون استقبال و برخورد امروزی و اجتماعی نداشتید شاید دگر ب وب شما سر نزنم !!!!!!!!!! اما در طی این چند روز ک وب شما را سرزدم خ استفاده کردم در وب بی نظیر تون


خلاصلا گذشته از این برخوردتون، بابت وب زیباتون متشکرم.
اما طی این 3 سال که به وب های متنوع سر میزنم اولین صاحب وبی هستید که دیدم اینجوری با بازدید کننده هاش برخورد میکنه !!!!!!!!!!! البته تا اونجا که دیدم با همه خوب بودید!!!!!!!!!!!!!!!! شاید نظر منو بد برداشت کردید و ناراحت شدید !!!!!!!!!!!!! البته انسان هرچندهم که ناراحت شود فکر نمی کنم درست باشد با بیان صحبتش خودش را زیر سوال ببرد!!!!!!!!!!!!
شاید دیگر بخاطر بیانتون به وب تون سرنزنم اما دلم برای وبتون تنگ می شود چون چیزای خیلی جالبی دارد ، وب خیلییییییییییییییییی زیبایی دارید . موفق باشید.


. اما پاسخ من :


خانوم یا اقای تاریکی در روز سلام  فکر کنم دختر باشید چون قهر کردید من چند بار از شما خواستم خودتونو معرفی کنید اما شما بدون توجه به درخواست من خواستید معمایی با ماجرا برخورد کنید من اصولا از معمایی که بیشتر از 1 هفته ذهنمو درگیر کنه خوشم نمیاد اما شما ماهاست که دارید به این بازی ادامه میدهید مطمئنا هیچ بلاگ نویسی نمیخواد که بازدید کننده هاش و از دست بده اما شما با این رفتارتون منو مجبور به این کار کردید اگه از وبلاگم ایرادی میگرفتید یا از نوشته ها مشکلی نبود اما شما مستقیما از من ایراد گرفتید و گفتید نمیدانم به چه امیدی زنده هستی دوباره بهتون میگم شما حق ندارید در مورد ادمها تصمیم بگیرید مسلما من هم برخوردم با چنین بازدیدکنندگانی عوض خواهد شد با اینکه نمیخوام کسی از دستم نارات باشه اما من هم خواهش میکنم دیگه به بلاگ من سر نزنید وبلاگ زیبا خیلی هست تازه اگه وبلاگ بنده زیبا باشه که خودم اصلا اینجور نمیبینم یه دوستی بود به اسم تاریک روشن میومدن از شعرام ایراد میگیرفتن و من صمیمانه ازشون تشکر کردم و خیلی از مشکلات وزنی شعرهام درست شد ازشون هم بی نهایت سپاس گزارم مثل ایشون زیاد هست  من انتقاد پذیر هستم اما دوست داشتم شما که در مورد من نظر میدهید هم انتقاد پذیر باشی شما نه ایمیل دارید نه اسمتون ومیگید میای تخریب میکنید و بدون رد پا میروید بیرون  من متاسفم واسه این رفتارتون به قول یه فیلمی اخلاقتو خوب کن

تاریکی در روز

انگار عاشق هستید!!!!!! اما شکست خورده! شایدم خودرا مقصر میدانى!اخه خ غمگینى! از تموم صحبت هایت مشخص می باشد, اما نمیدانم ب چ امید زنده ای! اخه تکلیفت مشخص نیست نمیدونى طرفت مقصر است ى خودت!??????
چقد ادبی سخن میگید

خودتون و معرفی کنید وگرنه دیگه جوابتونو نمیدم تاریکی در روز

اهای خانوم یا اقایی  که به اسم مستعار تاریکی در روز می ایید شما حق نداری بهم بگی به چه امید زنده ام چون تو خدا نیستی من تکلیفم مشخصه فقط موندم تو غلط دیکته هام اخه شب شده باید زود بخوابم و فردا تکلیف جدید .

داستان و سریع عشقی کردید طرفم ؟؟؟ من ی طرف بیشتر ندارم اونم  خدا ست

خودتون و معرفی کنید وگرنه دیگه جوابتونو نمیدم تاریکی در روز

البته فک کنم ی زمانی میشناختمتون ... ی زمانی...

دار


بعد از تو من این اسمان  را تار میخوام

بعد از ی فنجان فهوه من سیگار میخواهم

یک صندلی با یک طناب و چشم بندی روی سر

بعد از تو من از این جهان یک دار میخواهم

نهنگ

با کی لج کردی و رفتی
با منی که پای تو ماندم
باورش سخته که تو رفتی
هنوزم توی کار تو ماندم

باورش سخته برام که تو را
غیر من بوسه هدیه کنند
مثل نــهنــگ میمـــیرم
کوسه ها تکه تکه ام بکنند

باورش سخت بود اما شد
که تو با یکی دیگه رفتی
هیچ امیدی به زنده بودن نیست

زیر این آب تیره و نفتی

انقلاب


راه افتادم سمت ازادی
رفتم از جمهوری تا انقلاب
مردم دستفروشی دیدم
در حال فرو/ش کتاب

رفتم کنار سی/ نما بهمن
کنار مردم تماشاچی
فیلم روز ایران اباد است
با هنرمندی دزدهای سر پیچی

یکی داد میزد سم/بوسه
بیا پیراشکی داغ دارم
گدایی گفت به من کمک کنید
فقط سه هزار متر باغ دارم

جلوی پام کودکی نشست
با قلم و کتاب و دفتر و کیفش
گفت پول میخوام برای تحصیلم
باز کرد دفتر و نوشت تکالیفش

پسری با چند نفر رد شد
با سر و وضعی شبیه به کارتون ها
مرد خوش شانس من بودم
که دیدم برادران دالتون ها

زن و مرد جوانی هم بودند
دست در دست هم به گوشه ای تنها
زن نگاه می کرد به عابرین مرد
مرد نگاه می کرد به زن ها

اتوبوس می امد و می رفت
بی ارتی های شلوغه شلوغ
مردم از ولی/ عصر دور میشدند
اتوبوس ها در انقلاب بوق بوق

انقلاب مسیرش عوض شده بود
خط انحرافی توی لاین زرد
خط تجریش به کهریزک خون بود
امام بود با جنوب شهر هم درد

هرچه از امام دور میشدی
وضع مردم بهتر میشد
انقلاب و ازادی حاشیه بود
تراکم از بعد امام بهتر شد

توحید و انقلاب و ازادی
همگی توی لاین زردند
مولوی و خیام و سعدی
همینا بودن انقلاب کردند

فردوسی از همان اول
چشم به بیمه و ازادی دوخت
اخر کار به هدفش رسید
شاه/نامه هایش را مفت فروخت

هرکی خوب بود شهید شد
تا یک سری به تجریش برسند
عده ای بدون دادن بلیط
به خونه و ماشین و ریش برسند

شریعتی مرد اما شهید نشد
شد نقل حرفهای پیامکی
توی راه لبنان داشت میرفت
خورد زمین مرد  الکی

راه افتادم به سمت ازادی
رفتم از جمهوری به انقلاب
جای حرف زدن تو وایبر
میخوانم در مسیر من کتاب

در های دولت به رو همه باز است
اخر مسیر به سمت ازادیست
یه خانومه توی مترو اینو گفت
زن موجود قابل اعتمادی نیست

توی این مسیر باید
ایستگاهی به نام فرهنگ هم باشد
تا عده ای با زور سوار نشوند
شاید جای دیگران تنگ باشد

کلاهدوز نام یک ایستگاه نیست
کلاهدوز نام یک شهید مرده
دختری فکر کرده بود ایستگاست
که سگش رو بغل کرده

در مسیر ازادی بودن
معلوم است نبرد میخواهد
پیروزی مفت بدستمان نرسید
این انقلاب مرد میخواهد

مرد میخواهد که پول سینما رفتن
به دست کودکی فقیر برسد
بورسیه تحصیل فلانی خارج ازکشور
به دست خود امیر کبیر برسد

مرد میخواهد ولی مردها رفتن
خیلی ها نام ایستگاه شدن
ماندن و نرفتن و خوردند
خیلی ها رئیس دانشگاه شدن

راه افتادم به سمت ازادی
مترو بسته بود برگشتم
انقلاب سمبوسه ای خوردم
با بی ارتی ها برگشت


مهیار ابان 93

چوپان دروغگو

اگر میگویم میخواهم لبانت را بوسه هدیه کنم تجسم فیلم رمانتیکی که چند وقت پیش دیده بودم نیست فوران احساسی است که قله تو هیچوقت به ان فکر نمیکند تو فقط به فکر دره ای هستی که گرگهایت میش های مرا بدرند

کاش دنیا چوپان دروغگو نبود

زینب


پنج سالم بود
خواهرم مرا در کمد انداخت و در را قفل کرد
به او فحش دادم
و با خود فکر کردم :
او بی رحم ترین خواهر دنیاست !
...
در تاریکی گریه کردم
بیهوش شدم
به هوش آمدم
سربازان خواهرم را کشته بودند

" احسان افشاری "



به گمانم اسم خواهرش زینب بوده است .