جایی برای تنهایی

جایی برای تنهایی

داستان عاشقانه. پند اموز . حکیمانه . خنده دار- عاطفی- شعر- قصار-حرف -
جایی برای تنهایی

جایی برای تنهایی

داستان عاشقانه. پند اموز . حکیمانه . خنده دار- عاطفی- شعر- قصار-حرف -

برو گمشو

برو دست از سرم بردار دلم داغونه داغونه

نمیخوامت دیگه اصلا برو گمشو از این خونه

تنهاییی

تنهایی خلاف قانون طبیعت است اما  همیشه تنهاییم و حتی تنها میمیریم

میازار

میازار موری که دانه کش است

در مورد موری که دانه ندارد
 حرفی به میان نیامده است میتوانید بیازارید

اینسپشن

گاهی میترسم چشمهایم را ببندم

می ترسم ببندم ولی دیگر تو را پیش رویم نبینم 

یا انقدر در هپروتم غرق شوم

که خواب را از دنیای حقیقی تشخیص ندهم

مثل فیلم اینسپشن

نمیدانم

چشمهایم خواب میخواهد

من از بستنش بیزارم

شهادت امام هادی تسلیت باد

سالروز شهادت امام هادی  (ع) را به تمام شیعیان جهان تسلیت عرض میکنم 


و امیدوارم هرچه سریعتر اون ادمهایی که خواستند ایشون رو مورد تمسخر خود و اهانت قرار دادند به  سزای اعمالشون برسند

هوس

در این سالهادلم رو بسته کردم

خودم را با خودت وابسته کردم

دروغی بیش نبود این اشنایی

من احمق خودم را خسته کردم

شب ارزوها

بیا امشب برای من دعایی از جنس باران کن


بیا امشب کنار من مرا درقلب خود جا کن


برایم ارزو بردار که با تو رنگ فردا شم


بیا ای نازنین یارم بیا امشب دعایم کن



شب ارزوها واسه همه عاشقا


امیدوارم توی ارزوهاتون ظهور اقامون هم باشه خیلی وقت یتیمی کشیدیم 


خیلی وقته تحقیرمون کردنو گفتن یتیم کاش خدا امشب ارزومونو بر اورده کنه

پدر و مادر صادق

مرد جوانی نزد پدر خود رفت و به  او گفت:
- می خواهم ازدواج کنم. پدر خوشحال شد و پرسید:
- نام دختر چیست؟
مرد جوان گفت:
- نامش سامانتا است و در محله ما زندگی می کند.
پدر ناراحت شد. صورت در هم کشید و گفت:
- من متاسفم به جهت  این حرف که می زنم. اما تو نمی توانی با این دختر ازدواج  کنی چون او خواهر توست.
خواهش می کنم از این موضوع چیزی به مادرت نگو.
مرد جوان نام سه دختر دیگر را  آورد ولی جواب پدر برای هر کدام از آنها همین بود.
با  ناراحتی نزد مادر خود رفت و گفت:
- مادر من می خواهم ازدواج کنم اما نام هر دختری را می آورم پدر می گوید که او خواهر توست! و نباید به تو بگویم.
مادرش لبخند زد و گفت:   
- نگران نباش پسرم. تو با هر یک از این دخترها که خواستی می توانی ازدواج کنی. چون تو پسر او نیستی ...!

وسوسه

با اصرار از شوهرش می‌خواهد که طلاقش دهد.
شوهرش میگوید چرا؟ ما که زندگی‌ خوبی‌ داریم.
از زن اصرار و از شوهر انکار.
در نهایت شوهر با سرسختی زیاد می‌پذیرد، به شرط و شروط ها.
زن مشتاقانه انتظار می‌کشد شرح شروط را.
تمام ۱۳۶۴ سکهٔ بهار آزادی مهریه آت را می‌باید ببخشی .
زن با کمال میل می‌پذیرد.
در دفترخانه مرد رو به زن کرده و میگوید حال که جدا شدیم . لیکن تنها به یک سوالم جواب بده .
زن می‌پذیرد.
“چه چیز باعث شد اصرار بر جدائی داشته باشی‌ و به خاطر آن حاضر شوی قید مهریه ات که با آن دشواری حین بله برون پدر و مادرت به گردنم انداختن را بزنی‌.
زن با لبخندی شیطنت آمیز جواب داد :طاقت شنیدن داری؟
مرد با آرامی گفت :آری .
زن با اعتماد به نفس گفت: ۲ ماه پیش با مردی اشنا شدم که از هر لحاظ نسبت به تو سر بود.از اینجا یک راست میرم محضری که وعده دارم با او ، تا زندگی‌ واقعی در ناز و نعمت را تجربه کنم.
مرد بیچاره هاج و واج رفتن همسر سابقش را به تماشا نشست.
زن از محضر طلاق بیرون آمد و تاکسی گرفت .وقتی‌ به مقصد رسید کیفش را گشود تا کرایه را بپردازد.نامه‌ای در کیفش بود . با تعجب بازش کرد .
خطّ همسر سابقش بود.نوشته بود: ” فکر می‌کردم احمق باشی‌ ولی‌ نه اینقدر.
نامه را با پوزخند پاره کرد و به محضر ازدواجی که با همسر جدیدش وعده کرده بود رفت .منتظر بود که تلفنش زنگ زد.
برق شادی در چشمانش قابل دیدن بود.شمارهٔ همسر جدیدش بود.
تماس را پاسخ گفت: سلام کجایی پس چرا دیر کردی.
پاسخ آنطرف خط تمام عالم را بر سرش ویران کرد.
صدا، صدای همسر سابقش بود که میگفت : باور نکردی؟، گفتم فکر نمیکردم اینقدر احمق باشی‌.این روزها میتوان با ۱ میلیون تومان مردی ثروتمند کرایه کرد تا مردان گرفتار از شرّ زنان احمق با مهریه‌های سنگینشان نجات یابند !