روزی لئون تولستوی در خیابانی راه می رفت که ناآگاهانه به زنی تنه زد. زن
بی وقفه شروع به فحش دادن و بد وبیراه گفتن کرد .
بعد از مدتی که خوب
تولستوی را فحش مالی کرد ،تولستوی کلاهش را از سرش برداشت و ...
محترمانه معذرت خواهی کرد و در پایان گفت : مادمازل من لئون تولستوی هستم .