دردونه
یکشنبه 8 شهریورماه سال 1394 ساعت 11:07 ب.ظ
گفتم: «بمان!» و نماندی!
رفتی،
بالای بام آرزوهای من نشستی و پایین نیامدی!
گفتم:
نردبان ترانه تنها سه پله دارد:
سکوت و
صعودُ
سقوط!
تو صدای مرا نشنیدی
و من
هی بالا رفتم، هی افتادم!
هی بالا رفتم، هی افتادم...
تو می دانستی که من از تنهایی و تاریکی می ترسم،
ولی فتیله فانوس نگاهت را پایین کشیدی!
من بی چراغ دنبال دفترم گشتم،
بی چراغ قلمی پیدا کردم
و بی چراغ از تو نوشتم!
نوشتم، نوشتم...
حالا همسایه ها با صدای آواز های من گریه می کنند!
دوستانم نام خود را در دفاترم پیدا می کنند
و می خندند!
عده ای سر بر کتابم می گذارند و رؤیا می بینند!
اما چه فایده؟
هیچکس از من نمی پرسد،
بعد از این همه ترانه بی چراغ
چشمهایت به تاریکی عادت کرده اند؟
همه آمدند، خواندند، سر تکان دادند و رفتند!
حالا،
دوباره این من و ُ
این تاریکی و ُ
این از پی کاغذ و قلم گشتن1
گفتم : « - بمان!» و نماندی!
اما به راستی،
ستاره نیاز و نوازش!
اگر خورشید خیال تو
اینجا و در کنار این دل بی درمان نمی ماند،
این ترانه ها
در تنگنای تنهایی ام زاده می شدند؟
یغما گلرویی
دردونه
یکشنبه 8 شهریورماه سال 1394 ساعت 09:33 ب.ظ
اصلا تو می دانی دوست داشتن یعنی چه؟
تا به حال ساعتِ چهارِ صبح گریه کرده ای؟
آخرین باری که گفتی دوستت دارم؛
عصرِ کدام پادشاه بود؟
تا به حال همه چیزت را باخته ای
طوری که غرورِ بی جانت، آخرین دارایی ات شود؟
یا فقط برای این بخوابی که فراموش کنی؟
بیدار شوی که شاید فراموش کرده باشی؟
بهتر است بیشتر از این
درموردِ بدی هایت بحث نکنیم.
در هر حال، هر کس برای خود اصولی دارد
گاهی غرور، تنها داراییِ یک نفر است، حتی اگر بمیرد...
دردونه
یکشنبه 8 شهریورماه سال 1394 ساعت 09:31 ب.ظ
در پی کافۀ دنجی هستم...
ته یک کوچۀ بن بستِِ فراموش شده...
که در آن...
یکنفر از جنس خودم...
دست و دلبازانه...
از خودش دست بشوید گهگاه...
و حواسش به فراموش شدنها باشد...
کافه ای با دو سه تا مشتری ثابت و معتاد به آه.!!
کافه ای دود زده با دو سه تا شمعِ نه چندان روشن...
و گرامافونی که بخواند:
" گل گلدون...
بوی موهات...
ای که بی تو خودمو..."
و تو یک مرتبه احساس کنی...کافه...یک کشتی طوفانزده است!!
وسط خاطره هایی...
که تو را می بلعد...
دردونه
سهشنبه 3 شهریورماه سال 1394 ساعت 08:46 ب.ظ
مـیـــــ ـرم
بـــــ ــغض خواهی کرد . . .
اشک های خواهی ریخــــ ـت
غصه ها خواهی خورد
نفرینم خواهی کرد .. !
دوســ ـت ترم خواهی داشت
یک شــ ـب فراموشم خواهی کرد
فردایش به یــ ـادت خواهم آمد
عاشــ ـق تر خواهی شد
امــ ـید خواهی داشت ...!
چشم به راه خواهــ ـِی ماند .. !
و یک روز
یک روز خیلی بد .. !
رفتنم را برای همیـــ ـشه باور خواهی کرد
ناامــ ـید خواهی شد
و من برایت چیــ ـزی خواهی شد
مثل یک خاطــ ـره ی دور .. . .
تلــــخ و شیرین ولـ ـ ـ ـِـی خیلی د ـــــــ و ــــــــــ ر . . .
و من در تمــ ـآم این مدت
غصه ها خواهــ ـم خورد
اشــ ـک ها خواهم ریخت
خودم را نفــ ـرین خواهم کرد
تمام لحظــ ـه ها را به یـــ ـادت خواهم بـــــــود
امـــ ـیِد خواهم داشت
به پایداری " عشق "
و رفتن را چیزی بجــــــ ـز عاشـــــــِق ماندن نخواهم دانست
نخواهی فهمید درکــ ـم نخواهی کرد
صحبت از عاشــ ـق بودن نیست
صحبت از عاشــ ـق ماندن است . . .. !
گاهی .. ! برای اثبات عشــ ـق باید رفت . . . . . !
و
خودم از رفتگانم . !!!
دردونه
سهشنبه 20 مردادماه سال 1394 ساعت 01:23 ب.ظ
دلم واقعا گرفته
ازاینجا وآدماش...
آدمایی ک همه چیزو وارونه میبینن، ک جنبه محبت و ندارن،ک همیشه فکر میکنن حق باخودشونه،ک فقط بلدن آدمو قضاوت کنن
حیف ک واسه من وافکارم تو این دنیا جایی نیست
دوست داشتم زندگی قشنگتر از اینا باشه
امیدوارم بتونم زندگیمو جوری ک دوست دارم بسازم..........
گاهی دلم ازهر چه آدم است میگیرد!گاهی دلم دوکلمه حرف مهربانانه میخواهد!نه به شکل دوستت دارم,نه به شکل بی تو میمیرم!ساده شاید،مثل دلتنگ نباش فرداروز دیگر ی ست
نمی فهمم....؟؟؟؟؟؟!!!!!.وقتی به نمازمی ایستم ........!!!من تو را می خوانم ........!!!یا تو مرا می خوانی......!!!!! کاش فقط عشقمان دو طرفه باشد.....؟؟؟؟؟؟!!!!![:]
نمی فهمم....؟؟؟؟؟؟!!!!!.وقتی به نمازمی ایستم ........!!!من تو را می خوانم ........!!!یا تو مرا می خوانی......!!!!! کاش فقط عشقمان دو طرفه باشد.....؟؟؟؟؟؟!!!!![:][:S001:
بـودن !!!
دلیل میخواهد...
و ماندن دلیل محکمتر
نمی شود بی دلیل ماند
باید کسی باشد که محکم بندت کند به خودش
و به زندگی ...
باید صدایی باشد که صدا بزند نامت را ...
و تو برگردی به سمت زندگی ...
باید کسی باشد که دست هایت را محکم بگیرد توی دستش ...
تا تاب نخوری بین اینهمه بلاتکلیفی ...
باید یک آغوش گرم باشد که تو را سهم
خودش کند ...
بخواهد تو را از زندگی ...
باید یکنفر باشد ...
یک دلیل محکم برای آشتی با زندگی ...
بی شمارند آنهایی که نامشان"آدم"است...
ادعایشان "آدمیت"...
کلامشان"انسانیت"...
رفتارشان "صمیمیت"...
...من دنبال کسی میگردم که ...
نه"آدم"باشد،نه "انسان"،نه"دوست"و"رفیق صمیمی"...
تنها"صاف"باشدو"صادق"...
پشت سایه اش"خنجری"نباشد برای"دریدن"...
هیچ نگوید...
فقط همان باشد که "سایه اش"می گوید...
"صاف و یکرنگ"
اگر کسی می گوید برای تو می میرد دروغ می گوید حقیقت را کسی می گوید که برای تو زندگی می کندjavascript:void(0);javascript:void(0);گریه جواب نمیده کهنننننننه شده دنیا خراب شه دل هیشکیو واسه من تنگ ندوخت
دردونه
چهارشنبه 24 تیرماه سال 1394 ساعت 09:08 ب.ظ
یه خیابونایی…
یه عطرایی…
یه آهنگایی…
یه تکیه کلامایی…
یه لباسایی…
یه کارایی…
یه روزایی…
یه پارکایی…
یه فیلمایی…
یه عکسایی…
یه…
اینا شاید هیچی نباشن،اما گاهی خیلی عذاب آورن برای
یه آدمایی!!!
من؟
مرا ک میشناسی؟! خودمم
کسی شبیه هیچکس
کمی ک لابه لای نوشته هایم برگردی پیدایم میکنی
مهربان، صبور، کمی هم بهانه گیر
اگر نوشته هایم را بیابی من همان حوالی ام....
من؟
مرا ک میشناسی؟! خودمم
کسی شبیه هیچکس
کمی ک لابه لای نوشته هایم برگردی پیدایم میکنی
مهربان، صبور، کمی هم بهانه گیر
اگر نوشته هایم را بیابی من همان حوالی ام....
آنکه میرود فقط میرود
ولی آنکه میماند درد میکشد
غصه میخورد
بغض میکند
اشک میریزد وتمام این حس ها روحش را ب آتش میکشد
و در انتظار بازگشت کسی ک هرگز بازنخواهد گشت خاکستر میشود
آری، این است خاصیت عشق یک طرفه...
گفتم: «بمان!» و نماندی!
رفتی،
بالای بام آرزوهای من نشستی و پایین نیامدی!
گفتم:
نردبان ترانه تنها سه پله دارد:
سکوت و
صعودُ
سقوط!
تو صدای مرا نشنیدی
و من
هی بالا رفتم، هی افتادم!
هی بالا رفتم، هی افتادم...
تو می دانستی که من از تنهایی و تاریکی می ترسم،
ولی فتیله فانوس نگاهت را پایین کشیدی!
من بی چراغ دنبال دفترم گشتم،
بی چراغ قلمی پیدا کردم
و بی چراغ از تو نوشتم!
نوشتم، نوشتم...
حالا همسایه ها با صدای آواز های من گریه می کنند!
دوستانم نام خود را در دفاترم پیدا می کنند
و می خندند!
عده ای سر بر کتابم می گذارند و رؤیا می بینند!
اما چه فایده؟
هیچکس از من نمی پرسد،
بعد از این همه ترانه بی چراغ
چشمهایت به تاریکی عادت کرده اند؟
همه آمدند، خواندند، سر تکان دادند و رفتند!
حالا،
دوباره این من و ُ
این تاریکی و ُ
این از پی کاغذ و قلم گشتن1
گفتم : « - بمان!» و نماندی!
اما به راستی،
ستاره نیاز و نوازش!
اگر خورشید خیال تو
اینجا و در کنار این دل بی درمان نمی ماند،
این ترانه ها
در تنگنای تنهایی ام زاده می شدند؟
یغما گلرویی
اصلا تو می دانی دوست داشتن یعنی چه؟
تا به حال ساعتِ چهارِ صبح گریه کرده ای؟
آخرین باری که گفتی دوستت دارم؛
عصرِ کدام پادشاه بود؟
تا به حال همه چیزت را باخته ای
طوری که غرورِ بی جانت، آخرین دارایی ات شود؟
یا فقط برای این بخوابی که فراموش کنی؟
بیدار شوی که شاید فراموش کرده باشی؟
بهتر است بیشتر از این
درموردِ بدی هایت بحث نکنیم.
در هر حال، هر کس برای خود اصولی دارد
گاهی غرور، تنها داراییِ یک نفر است، حتی اگر بمیرد...
در پی کافۀ دنجی هستم...
ته یک کوچۀ بن بستِِ فراموش شده...
که در آن...
یکنفر از جنس خودم...
دست و دلبازانه...
از خودش دست بشوید گهگاه...
و حواسش به فراموش شدنها باشد...
کافه ای با دو سه تا مشتری ثابت و معتاد به آه.!!
کافه ای دود زده با دو سه تا شمعِ نه چندان روشن...
و گرامافونی که بخواند:
" گل گلدون...
بوی موهات...
ای که بی تو خودمو..."
و تو یک مرتبه احساس کنی...کافه...یک کشتی طوفانزده است!!
وسط خاطره هایی...
که تو را می بلعد...
مـیـــــ ـرم
بـــــ ــغض خواهی کرد . . .
اشک های خواهی ریخــــ ـت
غصه ها خواهی خورد
نفرینم خواهی کرد .. !
دوســ ـت ترم خواهی داشت
یک شــ ـب فراموشم خواهی کرد
فردایش به یــ ـادت خواهم آمد
عاشــ ـق تر خواهی شد
امــ ـید خواهی داشت ...!
چشم به راه خواهــ ـِی ماند .. !
و یک روز
یک روز خیلی بد .. !
رفتنم را برای همیـــ ـشه باور خواهی کرد
ناامــ ـید خواهی شد
و من برایت چیــ ـزی خواهی شد
مثل یک خاطــ ـره ی دور .. . .
تلــــخ و شیرین ولـ ـ ـ ـِـی خیلی د ـــــــ و ــــــــــ ر . . .
و من در تمــ ـآم این مدت
غصه ها خواهــ ـم خورد
اشــ ـک ها خواهم ریخت
خودم را نفــ ـرین خواهم کرد
تمام لحظــ ـه ها را به یـــ ـادت خواهم بـــــــود
امـــ ـیِد خواهم داشت
به پایداری " عشق "
و رفتن را چیزی بجــــــ ـز عاشـــــــِق ماندن نخواهم دانست
نخواهی فهمید درکــ ـم نخواهی کرد
صحبت از عاشــ ـق بودن نیست
صحبت از عاشــ ـق ماندن است . . .. !
گاهی .. ! برای اثبات عشــ ـق باید رفت . . . . . !
و
خودم از رفتگانم . !!!
آپ نمیکنین آیا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دلم واقعا گرفته
ازاینجا وآدماش...
آدمایی ک همه چیزو وارونه میبینن، ک جنبه محبت و ندارن،ک همیشه فکر میکنن حق باخودشونه،ک فقط بلدن آدمو قضاوت کنن
حیف ک واسه من وافکارم تو این دنیا جایی نیست
دوست داشتم زندگی قشنگتر از اینا باشه
امیدوارم بتونم زندگیمو جوری ک دوست دارم بسازم..........
گاهی دلم ازهر چه آدم است میگیرد!گاهی دلم دوکلمه حرف مهربانانه میخواهد!نه به شکل دوستت دارم,نه به شکل بی تو میمیرم!ساده شاید،مثل دلتنگ نباش فرداروز دیگر ی ست
مرسی از دیدارتون یادم باشه سر بزنم
باورش سخته برا خیلیا
نمی فهمم....؟؟؟؟؟؟!!!!!.وقتی به نمازمی ایستم ........!!!من تو را می خوانم ........!!!یا تو مرا می خوانی......!!!!! کاش فقط عشقمان دو طرفه باشد.....؟؟؟؟؟؟!!!!![:]
نمی فهمم....؟؟؟؟؟؟!!!!!.وقتی به نمازمی ایستم ........!!!من تو را می خوانم ........!!!یا تو مرا می خوانی......!!!!! کاش فقط عشقمان دو طرفه باشد.....؟؟؟؟؟؟!!!!![:]
[:S001:
بـودن !!!
دلیل میخواهد...
و ماندن دلیل محکمتر
نمی شود بی دلیل ماند
باید کسی باشد که محکم بندت کند به خودش
و به زندگی ...
باید صدایی باشد که صدا بزند نامت را ...
و تو برگردی به سمت زندگی ...
باید کسی باشد که دست هایت را محکم بگیرد توی دستش ...
تا تاب نخوری بین اینهمه بلاتکلیفی ...
باید یک آغوش گرم باشد که تو را سهم
خودش کند ...
بخواهد تو را از زندگی ...
باید یکنفر باشد ...
یک دلیل محکم برای آشتی با زندگی ...
ﯾﻪ ﺷﺒﺎﯾﻰ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﻫﺴﺖ ﻛﻪ
ﻭﻗﺘﻰ ﺩﻓﺘﺮ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺯﻧﺪﮔﯿﺘﻮ ﻭﺭﻕ ﻣﯿﺰﻧﻰ ﺑﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﻰ ﻣﯿﺮﺳﻰ
ﻛﻪ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻰ ﺗﻘﺪﯾﺮﺕ ﺑﻮﺩﻩ ﯾﺎ ﺗﻘﺼﯿﺮﺕ ...
ﺑﻪ ﺍﺩﻣﺎﯾﻰ ﻣﯿﺮﺳﻰ ﻛﻪ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻰ ﺩﺭﺩﻥ ﯾﺎ ﻫﻤﺪﺭﺩ ...
ﺑﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯾﻰ ﻣﯿﺮﺳﻰ ﻛﻪ ﻫﻀﻤﺶ ﻭﺍﺳﻪ ﺩﻝ ﻛﻮﭼﯿﻜﺖ ﺳﺨﺘﻪ
ﻭ ﺑﻪ ﺩﺭﺩﺍﯾﻰ ﻣﯿﺮﺳﻰ ﻛﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﻦ ﻭ ﺳﺎﻟﺖ ﺑﺰﺭﮔﻪ ...
ﺑﻪ ﺍﺭﺯﻭﻫﺎﯾﻰ ﻛﻪ ﺗﻮﻫﻢ ﺷﺪ ...
ﺭﻭﯾﺎﻫﺎﯾﻰ ﻛﻪ ﮔﺬﺷﺖ ....
ﺑﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﻰ ﻛﻪ ﺣﻘﺖ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺷﺪ ﺗﻮﻗﻊ ...
ﻭ ﺯﺧﻤﻬﺎﯾﻰ ﻛﻪ ﺑﺎ ﻧﻤﻚ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺍﻏﺸﺘﻪ ﺷﺪ .....
ﻣﯿﭙﻮﺷﺎﻧﻢ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺑﺴﺘﺮﯼ ﺍﺯ ﮐﻠﻤﺎﺕ…
ﺍﻣﺎ…
ﺑﺎﺯ ﮐﺴﯽ ﺩﺭ ﺩﻟﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﻣﯿﺰﻧﺪ…
ﺩﺭﻭﻍ ﺍﺳﺖ…
ﺑﺎ ﭼﻪ ﻣﻨﻄﻘﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪ “ﺧﻮﺍﺳﺘﻦ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻦ ﺍﺳﺖ”؟…
ﮔﺎﻫﯽ نمیشود که نمیشود…
ﮔﺎﻫﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻦ ، ﺗﻤﺎﻣﺖ ﻣﯿﮑﻨﺪ…
ﺯﻣﯿﻨﻮ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺳﺮﺕ ﺁﻭﺍﺭ ﻣﯿﮑﻨﺪ…
ﮔﺎﻫﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻦ ، ﺗﻤﺎﻡ ﺗﻮﺍﻧﺖ ﺭﺍ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ…
ﺁﺭﯼ…
ﮔﺎﻫﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻦ ﺩﺍﻍ ﺑﺰﺭﮔﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺩل ﻣﯿﻤﺎﻧﺪ…
خاموش کن فانوس وابستگی ات را...
ﮔﺎﻫــــــﮯ ﭼﻪ ﺍﺻـــــﺮﺍﺭ ﺑــــﻴﻬﻮﺩﻩ ﺍﻳﺴـــــﺖ ...
ﺍﺛــــﺒﺎﺕ ﺩﻭﺳــــــﺖ ﺩﺍﺷـــﺘﻨﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ،
ﻣــــــﻌﺮﻓﺖ ﻫﺎﮮ ﺑﯽ ﺟﺎﻳﻤﺎﻥ ...
ﻣـــــﻬﺮﺑﺎﻧﮯ ﻛﺮﺩﻥ ﻫﺎﮮ ﺍﻟـــﻜﻴﻤﺎﻥ ...
ﺑﻬﺎ ﺩﺍﺩﻥ ﻫﺎﮮ ﺑــــــﻴﺶ ﺍﺯ ﺣﺪﻣﺎﻥ ...
ﺗــــﻼﺵ ﻫﺎﮮ ﺑﮯ ﻣﻮﺭﺩ ﺑﺮﺍﮮ ﺣﻔﻆ ﺭﺍﺑـــﻄﻪ ﻫﺎﻳﻤﺎﻥ...
ﻭﻗﺘﮯ ﺑﺮﺍﮮ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﮮ ﺍﻣﺮﻭﺯﮮ ﺧﻮﺑﮯ ﻭ ﺑﺪﮮ ﻳﻜﮯ ﺍﺳـــﺖ...
ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﺣﺪ "ﺣﻮﺍ " ﺑﻮﺩﻥ ﺗﺎﻭﺍﻥ ﺳﻨﮕﯿﻨﯽ ﺩﺍﺭﺩ ...
ﻭﻗﺘﯽ ﺁﺩﻣﺖ "ﺁﺩﻡ " ﻧﯿﺴت... .
ممممممرسی که مینویسی حرف دل واسه تنهایی ها جواب میده >فتنی باید رفت یه حقیقت <معلومه غمگینی چرا؟
بی شمارند آنهایی که نامشان"آدم"است...
ادعایشان "آدمیت"...
کلامشان"انسانیت"...
رفتارشان "صمیمیت"...
...من دنبال کسی میگردم که ...
نه"آدم"باشد،نه "انسان"،نه"دوست"و"رفیق صمیمی"...
تنها"صاف"باشدو"صادق"...
پشت سایه اش"خنجری"نباشد برای"دریدن"...
هیچ نگوید...
فقط همان باشد که "سایه اش"می گوید...
"صاف و یکرنگ"
اگر کسی می گوید برای تو می میرد دروغ می گوید حقیقت را کسی می گوید که برای تو زندگی می کندjavascript:void(0);javascript:void(0);گریه جواب نمیده کهنننننننه شده دنیا خراب شه دل هیشکیو واسه من تنگ ندوخت
یه خیابونایی…
یه عطرایی…
یه آهنگایی…
یه تکیه کلامایی…
یه لباسایی…
یه کارایی…
یه روزایی…
یه پارکایی…
یه فیلمایی…
یه عکسایی…
یه…
اینا شاید هیچی نباشن،اما گاهی خیلی عذاب آورن برای
یه آدمایی!!!
ﺭﻭﺯﻫــــــــــﺎ ﻣﯿﮕﺬﺭﻧـــــﺪ
ﻭ ﻣﻦ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ...
ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﯿﺸﻨﺎﺳﻢ،
ﻋﺎﻗﻞ ﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﻡ
ﻭﯾﺎ ﻣﺤﺘﺎﻁ ﺗﺮ ...
ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ
ﺷﺎﯾﺪ ﻓﻘﻂ ﺗﺮﺳﻮﺗﺮ ﻣﯿﺸﻮﻡ ...
ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﻣﯿﺪﺍﻧﻢ ﮐﻪ ...
ﺩﯾﮕﺮ ﮐﻤﺘﺮ ﺭﻭﯾﺎ ﻣﯿﺒﺎﻓﻢ،
ﺩﯾﺮﺗﺮ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺎﻭﺭ ﻣﯿﮑﻨﻢ،
ﮐﻤﺘﺮ ﺍﺯ ﺯﺷﺘﯿﻬﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﻣﯿﮑﻨﻢ،
ﻭ
ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺗﻢ ﺭﺍ ﻧﺎﺩﯾﺪﻩ ﻣﯿﮕﯿﺮﻡ.
ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻣﯿﮕﺬﺭﻧﺪ
ﻭ ﻣﻦ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ
ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺳﺎﺩﮔﯽ ﺍﻡ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻣﯿﮕﯿﺮﻡ ...
من؟
مرا ک میشناسی؟! خودمم
کسی شبیه هیچکس
کمی ک لابه لای نوشته هایم برگردی پیدایم میکنی
مهربان، صبور، کمی هم بهانه گیر
اگر نوشته هایم را بیابی من همان حوالی ام....
من؟
مرا ک میشناسی؟! خودمم
کسی شبیه هیچکس
کمی ک لابه لای نوشته هایم برگردی پیدایم میکنی
مهربان، صبور، کمی هم بهانه گیر
اگر نوشته هایم را بیابی من همان حوالی ام....
آنکه میرود فقط میرود
ولی آنکه میماند درد میکشد
غصه میخورد
بغض میکند
اشک میریزد وتمام این حس ها روحش را ب آتش میکشد
و در انتظار بازگشت کسی ک هرگز بازنخواهد گشت خاکستر میشود
آری، این است خاصیت عشق یک طرفه...
راستی چرا لباس مشکی؟؟؟؟!!!
اصن آدم آفریده شده واسه خندیدن وشادی توی لباسای رنگی رنگی!!!
حتــــــــــــی تو اوج تنہــــــــــــــــــــایی...!
جالب بود!
ازاین زاویه نگاه نکرده بودم تاحالا!