-
مجسمه
شنبه 19 تیرماه سال 1389 18:26
می گویند در زمانهای دور پسری بود که به اعتقاد پدرش هرگز نمی توانست با دستانش کار با ارزشی انجام دهد. این پسر هر روز به کلیسایی در نزدیکی محل زندگی خود می رفت و ساعتها به تکه سنگ مرمر بزرگی که در حیاط کلیسا قرار داشت خیره می شد و هیچ نمی گفت. روزی شاهزاده ای از کنار کلیسا عبور کرد و پسرک را دید که به این تکه سنگ خیره...
-
مشکلات راهی برای نجات
شنبه 19 تیرماه سال 1389 18:21
کشاورزی الاغ پیری داشت که یه روز اتفاقی میفته تو ی یک چاه بدون آب . کشاورز هر چه سعی کرد نتونست الاغ رو از تو چاه بیرون بیاره . برای اینکه حیون بیچاره زیاد زجر نکشه کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتن چاه رو با خاک پر کنن تا الاغ زود تر بمیره و زیاد زجر نکشه . مردم با سطل روی سر الاغ خاک می ریختند اما الاغ هر بار خاکهای...
-
اعترافات یک قاتل
شنبه 19 تیرماه سال 1389 18:20
خوب که ٿکر می کنم به خودم حق میدهم با این همه باورم نمیشود که به این راحتی دستم به خونه بی گناهی آلوده شده باشد اما او هم بی تقصیر نبود زندگی را برایم جهنم کرده بود و لحظه به لحظه زندگی را برایم تنگ تر میکرد گوشش بدهکار ٿریادهایم نبود دست از سرم بر نمیداشت لامصب به هیچ صراطی مستقیم نبود این آخریها حسابی موی دماغم شده...
-
پیله ابریشم
شنبه 19 تیرماه سال 1389 18:17
روزی سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد . شخصی نشست و ساعتها تقلای پروانه برای بیرون آمدن از سوراخ کوچک پیله راتماشا کرد. ناگهان تقلای پروانه متوقٿ شدو به نظر رسید که خسته شده و دیگر نمی تواند به تلاشش ادامه دهد. آن شخص مصمم شد به پروانه کمک کندو با برش قیچی سوراخ پیله را گشاد کرد. پروانه به راحتی از پیله خارج شد اما جثه...
-
طنابت را پاره کن
شنبه 19 تیرماه سال 1389 18:16
داستان درباره ی یک کوهنورد است که می خواست از بلندترین کوه ها بالا برود.اوپس از سال ها اماده سازی ماجراجویی خود را اغاز کرد. ولی از انجا که اٿتخار کار را ٿقط برای خود می خواست تصمیم گرٿت به تنهایی از کوه بالا برود.شب ،بلندی های کوه را در برگرٿته بود و مرد هیچ چیز را نمی دید. همه چیز سیاه بود اصلا دید نداشت ابر روی ماه...
-
گل سرخی برای محبوبم
شنبه 19 تیرماه سال 1389 18:15
" جان بلا نکارد" از روی نیکمت برخاست . لباس ارتشی اش را مرتب کرد وبه تماشی انبوه جمعیت که راه خود را از میان ایستگاه بزرگ مرکزی پیش می گرٿتند مشغول شد. او به دنبال دختری می گشت که چهره او را هرگز ندیده بود اما قلبش را می شناخت دختری با یک گل سرخ .از سیزده ماه پیش دلبستگی اش به او آغاز شده بود. از یک کتابخانه...
-
اعتراض گوسفندان
شنبه 19 تیرماه سال 1389 17:46
مردی زندانی شده بود.جرمش این بود که اعتراض می کرد. او را در آغل گوسفندان زندانی کردند تا از آنها یاد بگیرد که اعتراضی نداشته باشد.یک سال بعد فرد را به دار آویختند زیرا گوسفندان دیگر شیر نمی دادند.
-
چشمات من وکشته
شنبه 19 تیرماه سال 1389 17:24
-
چه خوسگله
شنبه 19 تیرماه سال 1389 17:22
-
قهرمان جهان
جمعه 18 تیرماه سال 1389 18:35
اگه میخواید قهرمانه دنیا رو ببینید رو لینک زیر کلیک کنید برای کسانی که دیال اپ دارند یه نیم ساعتی طول میکشه ولی واسه ای دی اس الی ها یا فیبر نوری ها یا وایرلس ها سرعتش به ۲ دقیقه هم نمیرسه بزارید کاملا لود بشه این یه فیلم واقعیه قهرمان جهان
-
بهترین جمله
پنجشنبه 10 تیرماه سال 1389 19:03
بشر یک بودن است و «انسان » یک شدن. ای ازادی قامت بلند و ازاد تو مناره زیبای معبد من است شدید ترین نوع استبداد از افراطی ترین نوع ازادی پدید می اید افتخار من اینه که جمله ای میگم که بقیه همونو بصورت کتاب در میارند خدایا تو بزرگی و من کوچک این چه رسمی است که تو من کوچک را فراموش نمیکنی و من تو بزرگ را از یاد میبرم زن...
-
مثل تنها مردن
پنجشنبه 10 تیرماه سال 1389 18:51
وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم وقتی که دیگر رفت من به انتظار آمدنش نشستم وقتی که دیگر نمیتوانست مرا دوست بدارد من او را دوست داشتم وقتی که او تمام کرد من شروع کردم وقتی که او تمام شد من آغاز کردم چه سخت است تنها متولد شدن مثل تنها زندگی کردن است مثل تنها مردن
-
یه نطق میان برنامه ای
دوشنبه 7 تیرماه سال 1389 19:43
چند روز پیش با کسی اشنا شدم فکر نکنم حاجی شده باشه ولی من بهش میگم حاج داوود توسلی مرد خوب و سر زنده ای بود ملاقاتمون خیلی طول نکشید ولی تو همون چند دقیقه حس خوبی بهم داد وقتی بهش گفتم شما خیلی خوش روی هستید بهم گفت یکی از اصول روانشناسی میگه وقتی کسی و برای اولین بار میبینید خوش رویی و شادابی شما به اون طرف مقابل...
-
معجزه 5 دلاری
دوشنبه 7 تیرماه سال 1389 19:37
وقتی سارا دخترک هشت ساله ای بود , شنید که پدر و مادرش درباره برادر کوچکترش صحبت میکنند. فهمید که برادرش سخت بیمار است و آنها پولی برای مداوای او ندارند . پدر به تازگی کارش را از دست داده بود و نمیتوانست هزینه جراحی پرخرج برادر را بپردازد . سارا شنید که پرد آهسته به مادر گفت : فقط معجزه می تواند پسرمان را نجات دهد ....
-
نامه ای به خدا
دوشنبه 7 تیرماه سال 1389 19:34
ک روز کارمند پستی که به نامه هایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می کرد، متوجه نا مه ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود نامه ای به خدا . با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند. در نامه این طور نوشته شده بود خدای عزیزم بیوه زنی 83 ساله هستم که زندگی ام با حقوق نا چیز باز نشستگی می گذرد. دیروز یک...
-
غرور روباه
دوشنبه 7 تیرماه سال 1389 19:33
گربه ای به روباهی رسید .گربه که فکر می کرد روباه حیوان باهوش و زرنگی است ، به او سلام کرد و گفت : حالتان چطور است ؟ روباه مغرور نگاهی به گربه کرد و گفت : ای بیچاره ! شکارچی موش ! چطور جرات کردی و از من احوالپرسی می کنی ؟ اصلا تو چقدر معلومات داری ؟ چند تا هنر داری ؟ گربه با خجالت گفت : من فقط یک هنر دارم روباه پرسید :...
-
اتش امید
جمعه 4 تیرماه سال 1389 00:32
تنها بازمانده ی یک کشتی شکسته به جزیره ی کوچک خالی از سکنه ای افتاد. او با دلی لرزان دعا کرد که خدا نجاتش دهد. اگر چه روزها افق را به دنبال یاری رسانی از نظر می گذراند کسی نمی آمد. سر انجام خسته و از پا افتاده موفق شد از تخته پاره ها کلبه ای بسازد تا خود را از عوامل زیان بار محافظت کند و دارا یی های اندکش را در آن نگه...
-
ارزو
جمعه 4 تیرماه سال 1389 00:30
سه دوست در یک اتومبیل به مسافرت رفته بودند و متاسفانه یک تصادف مرگبار باعث شد که هر سه در جا کشته شوند یک لحظه بعد روح هر سه دم دروازه بهشت بود و فرشته نگهبان بهشت داشت آماده می شد که آنها را به بهشت راه دهد... یک سوال!!! _ الان که هر سه تا دارین وارد بهشت می شین اونجا روی زمین بدن هاتون روی برانکارد در حال تشییع شدن...
-
قدرت کلمات
جمعه 4 تیرماه سال 1389 00:25
چند قورباغه از جنگلی عبور می کردند که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عمیقی افتادند . بقیه قورباغه ها در کنار گودال جمع شدند و وقتی دیدند که گودال چقدر عمیق است به دو قور باغه دیگر گفتند که چاره ای نیست ، شما به زودی خواهید مرد . دو قورباغه ، این حرف ها را نادیده گرفتند و با تمام توانشان کوشیدند که از گودال بیرون...
-
امید
جمعه 4 تیرماه سال 1389 00:16
در بیمارستانی ، دو مرد بیمار در یک اتاق بستری بودند. یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش بنشیند . اما بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد و همیشه پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد.آنها ساعت ها با یکدیگر صحبت می کردند، از همسر، خانواده، خانه، سربازی یا تعطیلاتشان با هم حرف می زدند. هر روز بعد...
-
جرات تلاش کردن
جمعه 4 تیرماه سال 1389 00:13
رام کنندگان حیوانات سیرک برای مطیع کردن فیلها از ترفند ساده ای استفاده می کنند.زمانی که حیوان هنوز بچه است، یکی از پاهای او را به تنه درختی می بندند. حیوان جوان هر چه تلاش می کند نمی تواند خود را از بند خلاص کند اندک اندک ای عقیده که تنه درخت خیلی قوی تر از اوست در فکرش شکل می گیرد.وقتی حیوان بالغ و نیرومند شد ،کافی...
-
زن زرنگ
پنجشنبه 3 تیرماه سال 1389 10:29
دو ماشین با هم تصادف بدی می کنند، بطوریکه هردو ماشین بشدت آسیب میبینند .ولی راننده ها بطرز معجزه آسایی جان سالم بدر می برند. وقتی که هر دو از ماشین هایشان که حالا تبدیل به آهن فراضه شده بیرون می آیند ، خانم راننده میگوید: چه جالب شما مرد هستید،ببینید چه بروز ماشین هایمان آمده ! همه چیز داغان شده ولی ما کاملا"...
-
خدا وجود ندارد
پنجشنبه 3 تیرماه سال 1389 10:22
مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت. در حال کار گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت. آنها درباره موضوعات و مطالب مختلف صحبت کردند. وقتی به موضوع « خدا » رسیدند. آرایشگر گفت: من باور نمی کنم خدا وجود داشته باشد. مشتری پرسید: چرا باور نمی کنی؟ آرایشگر جواب داد: کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد. به من...
-
قورباغه بزرگ
پنجشنبه 3 تیرماه سال 1389 10:19
در نیمه روز قورباغه ها جلسه ای گذاشتند. یکی از آن ها گفت: این غیر قابل تحمل است. حواصیل ها روز ما را شکار می کنند و راکون ها شب کمین ما را می کشند. دیگری گفت: بله. هریک به تنهایی به حد کافی بد هستند اما هر دو، حواصیل ها و راکون ها با هم یعنی ما یک لحظه آرامش نخواهیم داشت. باید حواصیل ها را از آبگیر بیرون کنیم. باید...
-
ماهی گیر ثروتمند
پنجشنبه 3 تیرماه سال 1389 10:17
یک بازرگان موفق و ثروتمند ،از یک ماهی گیر شاد که در روستایی در مکزیک زندگی می کرد و هرروز تعدادکمی ماهی صید می کرد و می فروخت پرسید : چقدر طول می کشد تا چند تا ماهی بگیری ؟ ماهی گیر پاسخ داد: : مدت خیلی کمی بازرگان گفت : چرا وقت بیشتری نمی گذاری تا تعداد بیشتری ماهی صید کنی؟ پاسخ شنید: چون همین تعداد برای سیر کردن...
-
درسی از ادیسون
پنجشنبه 3 تیرماه سال 1389 10:13
درسی از ادیسون ادیسون در سنین پیری پس از کشف لامپ، یکی از ثروتمندان آمریکا به شمار میرفت و درآمد سرشارش را تمام و کمال در آزمایشگاه مجهزش که ساختمان بزرگی بود هزینه می کرد... این آزمایشگاه، بزرگترین عشق پیرمرد بود. هر روز اختراعی جدید در آن شکل می گرفت تا آماده بهینه سازی و ورود به بازار شود. در همین روزها بود که نیمه...
-
زود قضاوت نکنیم
پنجشنبه 3 تیرماه سال 1389 10:10
زن جوانی در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود. چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده بود، تصمیم گرفت برای گذراندن وقت کتابی خریداری کند. او یک بسته بیسکوئیت نیز خرید و بر روی یک صندلی نشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد. مردی در کنارش نشسته بود و داشت روزنامه میخواند. وقتی که او نخستین بیسکوئیت را به دهان گذاشت،...
-
نجار پیر
پنجشنبه 3 تیرماه سال 1389 10:08
نجار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده میکرد . یک روز او با صاحبکار خود موضوع را درمیان گذاشت . پس از روزهای طولانی و کار کردن و زحمت کشیدن ، حالا او به استراحت نیاز داشت و برای پیدا کردن زمان این استراحت میخواست تا او را از کار بازنشسته کنند . صاحب کار او بسیار ناراحت شد و سعی کرد او را منصرف کند، اما نجار بر حفش و...
-
تکه ای که دوست نداری
پنجشنبه 3 تیرماه سال 1389 10:05
شیوانا صبح زود از مقابل مغازه نانوایی عبور می کرد. دید نانوا عمدا مقداری آرد ارزان جو را با آرد مرغوب گندم مخلوط می کند تا در طول روز به مردم به اسم نان مرغوب گندم بفروشد و سود بیشتری به دست آورد. شیوانا از مرد نانوا پرسید:" آیا دوست داری با آن بخش از وجودت که به تو دستور این کار را داد و الآن مشغول انجام این کار...
-
تله موش و بی اعتنایی حیوانات
پنجشنبه 3 تیرماه سال 1389 10:00
موش از شکاف دیوار سرک کشید تا ببیند این همه سر و صدا برای چیست . مرد مزرعه دار تازه از شهر رسیده بود و بسته ای با خود آورده بود و زنش با خوشحالی مشغول باز کردن بسته بود . موش لب هایش را لیسید و با خود گفت : کاش یک غذای حسابی باشد . اما همین که بسته را باز کردند ، از ترس تمام بدنش به لرزه افتاد ؛ چون صاحب مزرعه یک تله...